اصول زیبا نویسی چیست ؟



زیبایى خواهى، حقیقت جویى و نوآورى، از جمله گرایش هاى فطرى آدمى است. رغبت و علاقه انسان به گفتار و نوشتار درست و شیوا نیز سرچشمه در همان میل نهفته دارد. سخن و نوشته هدفمند، شیوا، روان و رسا، تأثیرى اعجاز گونه بر جان شنونده دارد ، او را مدهوش و سرمست مى سازد و مرواریددرخشان حقیقت را بر ساحل فهم و ادراک او مى نشاند.

رعایت درستى و شیوایى در گویش و نگارش جز از راه آشنایى با آداب و شیوه هاى صحیح نگارش امکان پذیر نخواهد شد.

1. تناسب با مقتضیات زمان

نوشته خوب باید با نیازهاى روزگار خود همراه باشد. گذشته از اصول ثابت اعتقادى و برخى احکام عملى که در هر روزگارى پابرجا و استوارند، دیگر اصول و فروع را باید به تناسب مقتضیات زمان دریافت کند و به خواننده انتقال دهد.

2. هماهنگى با نیاز مخاطب

نوشته خوب پیش از شکل یابى و استوار شدن، مخاطب خود را ارزیابى مى کند. برخى از نیازهاى مخاطب فطرى اند، یعنى پاسخ گویى به آن ها تعهد است. در نوشته خوب، خواننده باید پاسخ نیازهاى فطرى خود را بیابد، خواه علمى باشد و خواه احساسى، تفریحى، و .... از این رو، پیش از دست بردن به قلم، باید بدانیم:

ـ براى چه کسانى مى نویسیم.

ـ آنهاچه نیازهاى فطرى ودرونی دارند.

ـ راه پاسخگویى به آن نیازها چیست.

ـ آن راه را چگونه با قالب و زبان گفتار خود هماهنگ کنیم.

ویژگى هاى نوشته خوب از نظرآیین نگارش

1. درست نویسى

2. شیوا نویسى

نوشته خوب باید هم بر پایه قواعد شناخته شده ادبى استوار باشد و هم زیباو شیوا جلوه کند. درستى سخن در دانش هاى دستور زبان،لغت، بافت شناسى نوشته، و ساخت شناسى آن ارزیابى مى شود. به همین جهت یک نوشته درست با معیارهاى این چهار دانش مطابقت دارد.

براى شیوانویسى (فصیح و بلیغ نویسى) راهکارهایی وجود دارد که در دانش هاى معانى، بیان، بدیع، و سبک شناسى مورد مطالعه قرار مى گیرند. آموختن قواعد درست نویسى، براى نویسنده شدن «کافى» نیست، امّا مسلّماً «لازم» است.

درست نویسی دستوری / درست نویسى واژگان

از دیگر پایه هاى درست نویسى، رعایت اصول واژه گزینى است.

گرته بردارى

یکى از آفات واژه گزینى در زبان امروز «گرته بردارى» است. گرته بردارى یعنى تقلید محض از یک زبان بیگانه در گزینش واژه ها; تقلیدى که با فرهنگ و فضاى زبان ما سازگارى نداشته باشد. این آفت پس از استوارى نظام مشروطه نمودار شد و آرام آرام در همه اجزاى فرهنگ و اندیشه ما رسوخ کرد. سیل ترجمه های غیر اصولی بهنشر این آفت کمک کرد و سرانجام زبانى را به نسل امروز تحویل داد که هر گوشه اش از گرته بردارى هاى نا بجا نشان دارد.

برخى از این موارد در ساخت جملهنیز دخالت دارند و از این جهت در بخش«گرته بردارى ساختارى» جاى مى گیرند،که چند نمونه از آنهارا نیز در همین جا آورده ایم:

دوش گرفتن a showerto take
او مى رود که...(فعل آینده) to ... is goingHe
کسى را فهمیدن one understandto
وقت کمى روى درسم گذاشتم. . on my lessonI spent a little time
یک لطفى کردن favorto do a
گرفتنِ تا کسى a taxito catch
کسى را روى فُرم نگه داشتن on form onetoo keep
روى چیزى متمرکز شدن ... onto consentrate
دیر یا زود (به معنى بالاخره) sooner or later

اصول گزینش واژه

هر واژه، ترجمه ی وجودى ذهنى است; و تناسب میان آن دو بر پایه رابطه هایى استوار است. امّا پس از این مرحله، یعنى برگرداندن آن وجود ذهنى به یک واژه، مرحله اى مهم تر فرا مى رسد که عبارت است از «گزینش بهترین ترجمه و درست ترین و زیباترین واژه». در این مرحله است که نویسنده خود را با چند واژه براى یک مفهوم روبه رو مى بیند، در حالى که تنها یکى از این واژه ها دقیق تر، اصیل، زیباتر، و استوارتر است. نویسنده خوب کسى است که این بهترین را بیابد.

در گزینش بهترین واژه، رعایت این اصول ضرورت دارد:

درستى
معیارِ درستى، واژه نامه هاى معتبر، ذوق ادبى، و کاربردهاى بهنجار است. در این میان، گویش مردم کوچه و بازار یا فلان شاعر و نویسنده، به تنهایى هرگز اعتبار ندارد. به ویژه باید توجه کرد که اگر نویسنده یا شاعرى بزرگ واژه اى نادرست را به کار برده باشد، معیار درستىِ آن واژه نخواهد بود.

اصالت
کلمه باید با زبان رسمی هماهنگ و با اصول آن سازگار باشد.

صیقل یافتگى
واژه باید آن قدر تراشیده شود و ظریف گردد که کاملا در ظرفِ معنى جاگیرد;یعنی لفظ و معنی کاملا هماهنگی داشته باشند.

تناسب با سبک و مخاطب
واژه نه باید فنى و خاص باشد و نه عامیانه; مگر آن که سَبک چنین اقتضا کند. باید حدّ اعتدال رعایت شودتا مخاطب با واژه هاى نوشته به راحتى ارتباط برقرار کند. همین جا اشاره می کنیم که یکى از آفات گویندگى و نویسندگى «به کارگیرى واژه هاى خاص و اصطلاحى» است.

خوش آهنگى
کلمات یک متن باید به گونه اى کنار هم قرار گیرند که آهنگى نرم و لطیف در جمله جارى باشد.

توانمندى
در هر زبان، واژه هایى محدود وجود دارند. اما این محدودیت هرگز باعث نمى شود که نویسنده در به کارگیرى آن ها احساس محدودیت کند. هرچند واژه ها محدودند، نیروى آنها نامحدود است.

خوب است در این جا از گفتار استادمهرداد اوستایاد کنیم:
«بى تردید، زبان پارسى از نظر استعداد ترکیبى، یکى از مستعدترین زبان هاى عالم است. از این روى، شاید آن را بتوان به جریان زندگى در وجود یک جنگل کوهستانى تشبیه کرد که ... شاخسارهاى جوان هر درختش از هوایى پر از تَرى و سرشار از تازگى، پیوسته جوانه مى زند و ریشه اش از منابع پایان ناپذیر زمین نیرو مى گیرد; و به جاى هر درخت که فرو افتد چندین نهال سر بر مى کشد تا خود را به خورشید رساند.»

رعایت قواعد نشانه گذاری

نشانه هاى نگارشى

1. نام و شکل علامت: نقطه (.)
وظیفه : درنگ کامل
موارد کاربرد:
یک . در پایان جمله هاى کامل خبرى یا انشایى.
دو . پس از پایان یافتن پی نوشت هاى ارجاعى یا تفصیلى.
سه . پس از نشانه هاى اختصارى.مثال:دکتر.ر
چهار . پس از شماره ردیف رقمى یا حرفى.مثال:1.
نکته: در میان جمله هاى مرکّب، هرگز نباید نقطه را به عنوان نشانه مکث کامل قرار داد.

2. نام و شکل علامت: بند، ویرگول، کاما (،)
وظیفه: درنگ کوتاه
موارد کاربرد:
یک. میان جمله هاى پایه و پیرو.
دو. قبل و بعد از بدل، اگر بدل در میان جمله باشد.
سه. بین همه واحدهاى هم اِسناد:
مثال:در همه چیز به پدرش همانند بود: سخن گفتنش، سکوتش، راه پیمودنش، ...
چهار. براى ساده سازى فهم جمله.
پنج. بین بخش هاى مختلفِ نشانى اشخاص و اماکن; و میان اجزاى پس از نام مأخذ در نشانى مآخذ:
«بهاءالدّین خرّمشاهى: «حافظ نامه»، ج1، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى،1366، ص 52.»
شش. بعد از فعل وصفى.

3. نام و شکل علامت: نقطه بند، نقطه ویرگول، (;)
وظیفه : درنگ متوسّط
موارد کاربرد:
یک . جدا کردن بخش هاى مستقلّ یک جمله طولانى.
دو . پس از مناداى ادامه دار:
مثال:«اى خدا; اى یار محرومان!»

4. نام و شکل علامت: دو نقطه، نشان تفسیر(:)
وظیفه : توضیح و تفسیر
موارد کاربرد:
یک . قبل از نقل قول مستقیم.
دو. میان نام نویسنده و مأخذ در پی نوشت ارجاعى.
سه. میان کلمه و معنى آن در پانوشت.

5. نام و شکل علامت: نشانه پرسش، پرسش نما (؟)
وظیفه : پرسش
موارد کاربرد:
یک . در پایان جمله هاى پرسشى.
دو . براى نشان دادن تردید:
مثال:«سیّد جمال الدّین حسینى در اسدآبادِ همدان (افغانستان؟) زاده شد.»

6.نام و شکل علامت: نشان عاطفه، علامت خطاب، نشانه تعجّب (!)
وظیفه : نمایاندن عاطفه
موارد کاربرد:
یک . در پایان جمله هاى عاطفى براى نمایاندن عواطفى مثل دعا، نفرین، آرزو، تحسین، تعجب، و تأسف.
دو . پس از منادا، هنگامى که ندا در همان جا پایان پذیرد:
«بنشین محمد!»

7. نام و شکل علامت: دو کمان، پرانتز، کمانک ( )
وظیفه : توضیح
موارد کاربرد:
یک . بیان سال ولادت و وفات:
مثال: علاّمه مجلسى (1037 ـ 1111)
دو . آوردن معادل یک کلمه یا اصطلاح در درون متن.
سه . نشان دادن طرز تلفّظ کلمه و آوانگارى، به ویژه در کتب لغت:
مثال: «سنا (سَ نا): روشنایى»

8. نام و شکل علامت: قلاّب، دو قلاّب، کروشه(][)
وظیفه : افزایش
موارد کاربرد:
یک . افزایش کلمه یا عبارتى به متن اصلى:
مثال:«آیا آن کس که زشتى کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مى بیند مانند مؤمن نیکوکار است؟»
دو . ذکر دستورهاى اجرایى در فیلمنامه یا نمایشنامه:
مثال:«على در حالى که لبخند مى زند: ...»

9. نام و شکل علامت: خط فاصله، نیمخط، پیوست نما، تیره ( ـ )
وظیفه : پیوند
موارد کاربرد:
یک . قبل و بعد از جمله معترضه.
دو. پیش از نقل قول مستقیم در مکالمه یا داستان.
سه. جدا کردن ارقام از یکدیگر.

10. نام و شکل علامت: سه نقطه، نشانه تعلیق (...)
وظیفه : تعلیق
موارد کاربرد:
یک . به جاى یک یا چند کلمه حذف شده.

نکته: اگر این علامت در پایان جمله باشد، نقطه اصلى آخر جمله نباید فراموش شود.

دو . به جاى بخش هایى از متن در خلاصه نویسى.

سه . نشان دادن مکث در نمایشنامه، فیلنامه، و داستان.

روانى و زلالى

تفکّر نوعى گفتگوى پنهانى است که به یارى کلمات در ذهن صورت مى پذیرد. از این جهت ،هر چه دامنه دانش لغات نویسنده اى گسترده تر باشد، تسلط او بر بیان افکار خویش بیشتر است. حتّى دو کلمه را نمى توان یافت که مفهومى کاملا یکسان داشته باشند. همواره اختلافى ناچیز میان دو واژه مترادف وجود دارد که در گزینش واژه مطلوب تر دخیل است. نویسنده باید در این اختلاف ها دقت کندو کلمه اى را انتخاب کند که قالبِ منظورش باشد.

روانى و زلالى یک نوشته بستگی به نکات زیر دارد:
1. به کار گرفتن کلمه هاى مأنوس و روان.
2. استفاده از جمله هاى کوتاه و ساده
3. پرهیز از پیچیدگى کلام.
4. به کار نبردن جمله هاى معترضه جز به هنگام ضرورت.
5. به کار نگرفتن اصطلاح ها و تعبیرهاى گنگ و ابهام آور.
6. پرهیز از «ناهنجارى» (= ضعف تألیف).
7. دورى از «دراز نویسى خسته کننده» (= اطناب ممل).
8. دوری از «کوتاه نویسى آسیب زننده» (= ایجاز مخل).

«اِطناب ممل» هنگامى پدید مى آید که نویسنده با استفاده از کلمه هاى مترادف در کنار یکدیگر و نیز آوردن توضیح هاى مکرر و زائد، خواننده را خسته کند.
«ایجاز مخل» یعنى نویسنده براى رساندن پیام خود، آن اندازه که لازم است از کلمات استفاده نکند و خواننده را در انتظار توضیح کافى بگذارد.

پیوند لفظ و معنى

لفظ و معنى دو روى یک سکه اند و نمى توان آن ها را از هم جدا کرد.

لفظ و معنى را به تیغ از یکدگر نتوان برید ***** کیست «صائب» تا کند جانان و جان از هم جدا؟

کسى که جهان را تیره و تار مى بیند، با زبانى آن را وصف مى کند که رنگ بدبینى و غبار اندوه دارد.

برای مثال:
از میان همه تعابیر ممکن در بیان «باز گذاشتن در اتاق»، «صادق هدایت» این را برگزیده است: «دیدم عمویم رفته و لاى در اتاق را مثل دهن مُرده باز گذاشته بود.» این زبان بد بینانه وتاریک با موضوع کتاب «بوف کور» و نیز نگرش هدایت کاملا سازگار است.

درست نویسى املایى

از گرفتارى هاى رایج میان دانش آموزان تسلط نداشتن بر دانش املا است. همان قدر که «درست نویسى املایى» به یک نوشته اعتبار میدهد، «غلط نویسى املایى» نشان دهنده ی بى دقتى و سهل انگارى نویسنده است.
در این جا نمونه ای کوتاه از املاى برخى واژه هاى مشابه را مى آوریم:

آجل: آینده
عاجل: شتابنده

آمِر: امر کننده
عامِر: آباد کننده

اِثم: گناه
اِسم: نام

اَرض:زمین
عَرض:پهنا

اَسیر:گرفتار
عَصیر:شیره
اَثیر: گلوله آتش، هواو فلک
عَسیر: دشوار

اَلَم: درد
عَلَم: پرچم

اَلیم: دردناک
عَلیم: دانا

اَمل:آرزو
عَمل:کار

اِنتساب:نسبت داشتن
اِنتصاب:گماشتن

اِنتفاء:نابود شدن
اِنتفاع:نفع بردن

بِحار:دریاها
بَهار:اولین فصل سال

بَحر:دریا
بَهر:حرف اضافه (براى)

تألّم:دردناکى
تعلّم:یاد گرفتن

تنظیم پاراگراف

"بند"یا پاراگراف کوچک ترین واحد ساختمان یک نوشته است. بند، تنها مجموعه اى از جمله ها نیست، بلکه در حقیقت، مجموعه اى است از افکار و مطالبى که نویسنده در ذهن دارد. بند، انشاى مختصرى است که نویسنده اندک اندک آن را گسترش مى دهد تا به صورت نوشته کلى درآید. کوتاهى یا بلندى هر بند، تابع اندیشه ها و روش نویسنده در گسترش آن هاست. معمولا هر قدر موضوع نگارش پیچیده باشد، بندها طولانى تر مى شوند.

اصولا باید هر بند را با عبارتى آغاز کرد که به انتقال اندیشه از بند قبلى به بند بعدى کمک کند. در تنظیم بندها، دو عامل بسیار مؤثرند: یکى داشتن رعایت نظم و ترتیب در تفکّر و استدلال; و دیگرى مراعات صورت ظاهرى نوشته. هنگامى که اگرخواننده به انبوهى از جمله هاى پیاپى نگاه کندسر در گم مى شود. اما اگر همین نوشته را به بندهایى تقسیم کنیم، فهم مطلب را برایش آسان تر مى شود.
در هر پاراگراف، عبارت ها و اندیشه هاى طرح شده در آن عبارت ها باید داراى نظم و آراستگى خاص باشند، به شکلی که از نظم آن ها بتوان به اهمیت و جایگاه هر کدام پى برد. همین نظم و آراستگى است که جذابیت مطلب را افزایش مى دهد و سبب مى شود که پیام به روشنى و آسانى در دسترس خواننده قرار گیرد.

هر پاراگراف باید تمام و کامل باشد، یعنى اندیشه اصلى پاراگراف در آن به خوبى آورده شود. هر پاراگراف یک «هسته» دارد که با جمله اى بنیادین بیان مى شود. این «جمله بنیادین» معمولا در آغاز و گاه در میان یا پایان پاراگراف مى آید. بقیه پاراگراف، در حقیقت، گسترش و تکمیل همین «جمله بنیادین» است. بدین ترتیب، جمله هاى پاراگراف باید همگى بر محور «هسته» بچرخند .

تعداد پاراگراف هاى یک نوشته به حجم مطالب بستگى دارد. در این پاراگراف ها تنها مواردى آورده می شوند که مضمون واحدىداشته باشند نباید . هر نکته باید در جای خود قرار گیرد تا زنجیره کلام بى نظم و گسسته جلوه نکند.

میان پاراگراف ها نیز باید پیوستگى کامل باشد تا خواننده همگام با نویسنده پیش رود .

معمولا در آغاز هر پاراگراف، کلمه یا عبارتى مى آید که مضمون آن را به خواننده بفهماند و او را آماده ی این انتقال کند.

رسایى وگویایى

رسایى وگویایى یک نوشته، هنگامى حاصل مى شود که بتوانیم معنا را خوب بپروریم. راه هاى پرورش معانى در زبان فارسى، متفاوت وگستره اند:
توصیف
تشبیه
استعاره
کنایه

خوش آهنگی

کلمات یک متن باید به گونه اى کنار هم قرار گیرند که صداى خواننده بى اختیار آهنگین شود . البته نوع نوشته و موضوع و سبک آن در گزینش این آهنگ بسیار نقش دارد. مثلاً براى نوشته هاى عارفانه و عاشقانه، باید آهنگى نرم و لطیف در جمله جارى باشد; و براى نوشته هاى حماسى باید از آهنگى هیجان انگیز و شور آفرین استفاده کرد.

تنوع و رنگارنگی

تنوع در نحوه طرح موضوع از راههای گوناگون،مثل:
ـ آوردن مثلها و حکایت ها
ـ استفاده از «طنز».
ـ آمیختن خبر و انشا و طلب و استفهام.
ـ به کار گرفتن صنایع ادبى.
ـو ....

دلنشینی و شیرینی

براى ایجاد دلنشینى و شیرینى در یک اثر، نویسندگان راه های گوناگونى دارند. رایج ترین راه استفاده از فنبدیع در نوشته هاست.
در این روش ،صنایعی به نویسنده آموخته مى شود که با آن ها مى توان کلام را آراست و دلنشین ساخت. در استفاده از این صنایع باید به 2 نکته توجه کرد:
این که زیادتر از اندازه در اثر به کار گرفته نشوند، دیگر آن که طبیعى و هنرمندانه به کار گرفته شوند، به گونه اى که خواننده ، نوشته را تصنعى و تکلف آمیز نبیند.

تازگى وطراوت

نویسنده توانا همواره سعی می کند که از سبکهای امروزى، واژه هاى نو، تعبیرهاى تازه، ساختار مناسب استفاده کند. هنگامى که رنگ و بوى طراوت و تازگى در یک نوشته باشد،خواننده از بعضی از عیوب آن چشم پوشى مى کند.

سرشارى و پربارى

نوشته خوب باید خواننده خویش را در یک جریان مستمر فرهنگى پیش برد و در این زمینه نویسنده وظیفه دارد که عناصر مختلف را به تناسب در اثر خود، استفاده کند.

عناصر داستان چیست ؟



عناصر که مجموعاً پیکره ی داستانی را به وجود می آورند، عبارتند از :

1- تجربه : اعمالی که در داستان مطرح است تجربیات است. یعنی این تجربیات و آزمون های گوناگون است که حادثه را به وجود می آورد و ایجاد جدال می کند.

2- جدال: جدال مطرح در داستان یا جدال دو انسان با یکدیگر است مثل جدال داش آکل با کاکا رستم یا جدال انسان با طبیعت، خدا یا سرنوشت و از این قبیل است. مثلاً جدالی که در «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی دیده می شود و یا جدال انسان با خود، که نمونه آن را در «هملت» و «بوف کور» می توان مشاهده کرد.

3- حادثه : جدال منجر به حادثه می شود. برای این که بتوان به چرایی و انگیزه ی حادثه ها جواب داد باید به جدال ها برگشت، زیرا در یک داستان سطح بالا، هیچ حادثه ی تصادفی و اتفاقی نیست بلکه مسبوق و مبتنی بر جدالی است. گاهی یک حادثه می تواند تمامی یک داستان را تشکیل دهد.

4- داستان : روایت مرتب و منظم حوادث است ، بیان تسلسل و توالی حوادث و اتفاقاتی است که در داستان رخ می دهد. بعد از فلان حادثه، دیگر چه اتفاقی افتاده است؟ بعد چه شد؟ و بدین ترتیب داستان کنجکاوی خواننده را برای تعقیب حوادث تحریک می کند. می توان گفت روایت منظم و مرتب حوادث باعث جاذبه و کشش داستان است.

5- راوی داستان یا زاویه دید : هر داستان به طریقی روایت می شود و حتی ممکن است در یک داستان واحد، از انحاء مختلف روایت استفاده شود. معمول ترین شیوه روایت استفاده از اول شخص (من) و سوم شخص (او) است. در روایت اول شخص، خود نویسنده یکی از افراد داستان است و گاهی خود قهرمان اصلی است. اما در روایت سوم شخص، نویسنده بیرون از داستان قرار دارد و اَعمال قهرمانان را گزارش می دهد. در روش روایی سوم شخص، راوی ممکن است علـّام و دانای کل باشد، یعنی از همه ی ماجراها و حوادث و افکار و خیالات قهرمانان اطلاع داشته باشد. یکی از انواع این گونه راوی، راوی فضول است که نه تنها در همه صحنه های داستان آزادانه رفت و آمد دارد و بر اعمال و افکار قهرمانان ناظر است بلکه افکار و احساسات و اعمال آنان را محک می زند و ارزش گذاری می کند. بسیاری از داستان های معروف به این شیوه نوشته شده اند، از قبیل «جنگ و صلح» تولستوی و برخی از آثار داستایوسکی و چارلز دیکنز.

راوی علام یا دانای کل ممکن است از روش غیر شخصی یا غیر فضولی استفاده کند. بدین معنی که فقط اعمال و حوادث را به خواننده گزارش دهد اما عقاید و تفسیرها و قضاوت های خود را مطرح نکند، در اکثر کارهای ارنست همینگوی (مثلاً داستان یک جای تر و تمیز) با این شیوه مواجه ایم. نوع دیگر روایت به شیوه سوم شخص، زاویه دید محدود است. بدین معنی که نویسنده داستان را با ضمیر شوم شخص روایت می کند، اما گزارش و نمای خود را به افکار و احساس و ماجراهای یک قهرمان یا حداکثر چند قهرمان محدود می کند و به ابعاد مختلف همه ی شخصیت ها، کاری ندارد. به چنین قهرمانی که نویسنده در مورد آنان تجربه و اطلاع کافی دارد نقطه کانون یا آینه یا مرکز آگاهی و اطلاع می گویند. در برخی از داستان های هنری جیمز، این شیوه دیده می شود. به راوی از دیدگاه های دیگری هم می توان نگریست: راوی خود آگاه و راوی جایز الخطا. راوی خودآگاه نویسنده ای است که از کیفیت خلق اثر هنری خود دقیقاً آگاه است و با اطمینان تمام و نقشه ی قبلی، خواننده را در مسایل مختلف رمان خود، با خویش سهیم می سازد. اما راوی غیر موثق و غیر قابل اعتماد یا جایزالخطا Fallible Narrator یا Unreliable Narrator نویسنده ای است که تفاسیر و قضاوت های او از مطالب، با اعتقادات مرسوم و متعارف منطبق نیست و خواننده در صحت و قبول گزارش ها و تحلیل های او مشکوک و مردد است .

6- هسته ی داستان : و آن بیان ترتیب و توالی حوادث برجسته و رابط علت و معلولی است. بدیهی است که منطق هر داستانی مبتنی بر همین ترتیب منظم علت و معلولی حوادث و وقایع است. پلات، ساختمان فکری و ذهنی و درونی داستان است و خواننده ی هوشمند با توجه به پلات است که ناظر توالی منطقی حوادث و نتایج علت و معلول مترتب به آنها خواهد بود. چون پلات مهم ترین و ظریف ترین عنصر داستان ساز است در صفحات آتی، جداگانه به شرح آن خواهیم پرداخت.

7- شخصیت یا قهرمان : قهرمانان و شخصیت های داستان کسانی هستند که با اعمال یا گفتار خود داستان را به وجود می آورند. به آن چه می کنند آکسیون و به آن چه می گویند دیالوگ یا گفتار گفته می شود . به زمینه و عواملی که باعث گفتار یا اعمال قهرمانان داستان می شود انگیزه می گویند. بدین ترتیب آکسیون یا عمل و کنش، مجموعه اعمال و رفتار و به اصطلاح کارهایی است که از قهرمان در داستان سر می زند و دیالوگ مجموعه گفتارهای شخصیت های داستان است و بدیهی است که در یک داستان حساب شده هر فعل یا حرفی باید علت و انگیزه مناسب و خاصی داشته باشد.

قهرمانان ممکن است از آغاز تا پایان داستان ثابت بماند و از نظر فکری و روحی تغییری نکند و نیز ممکن است بر اثر عوامل گوناگون مثلا یک بحران شدید و آنی، به تدریج یا ناگهانی تغییر و تحول یابد. به قهرمان نوع اول شخصیت ثابت وبه قهرمان نوع دوم شخصیت متغیر گویند. این اصطلاحات از ای. ام. فورستر صاحب کتاب معروف «جنبه های رمان» است. فورستر در این کتاب شخصیت های داستان را به دو نوع تقسیم کرده است: اول شخصیت ثابت یا ساده که می توان همه وجود او را در یک جمله وصف کرد و به خواننده شناساند. او یک نوع طرز تفکر یا ایده و کیفیت روانی بیشتر ندارد. پیچیده نیست و با جزییات سروکار ندارد. دوم شخصیت متغیرکه از نظر خلقیات و انگیزه های رفتاری، وجودی پیچیده است. با جزئیات مسایل پیرامون خود سروکار دارد و مثل یک شخصیت واقعی در زندگی واقعی است .

با توجه به این سخنان، می توان در تقسیم دیگری گفت که شخصیت اثر یا تیپ است و یا فرد . فرد خصوصیات مخصوص به خود دارد. خلقیات او همگانی نیست. باید با دقت او را شناخت و با حال و روزگار و افکار و اوهام او آشنا شد، مثل قهرمان بوف کور که شاید در دنیای واقعی هم مصداقی نداشته باشد.

اما تیپ، نماینده ی قشر و صنفی از مردم و جامعه است. یعنی طبقه و گروهی از مردم همان خلقیات و رفتار را دارند. وقتی او را شناختیم مثل این که هزاران نفر را شناختیم، مثل قهرمان داستان حاجی آقا نوشته صادق هدایت. در مدیر مدرسه آل احمد، مدیر مدرسه نماینده یک تیپ است، اما معلم یک فرد است.

نویسنده در شخصیت پردازی دو راه دارد : نمایش یا نشان دادن یا روایت و بیان کردن . در روش نشان دادن که گاهی به آن روش نمایشی (متد دراماتیک) می گویند، شخصیت صحبت می کند، عمل می کند و خواننده می تواند خود، انگیزه ها و اوضاع و احوالی را که پشت اعمال و گفتار اوست استنباط نماید. اما در شیوه روایت و بیان کردن، نویسنده خودش با اقتدار و آزادی دست به توصیفات و ارزش گذاری می زند و آن چه را که خود می خواهد در اختیار خواننده قرار می دهد.

امروزه بیشتر روش نمایش را توصیه می کنند و روش روایت یا بیان کردن را فقط وقتی قبول دارند که داستان، جنبه هنری بسیار والایی داشته باشد. زیرا اعتقاد بر این است که نویسنده باید حتی المقدور حضور خود را در داستان حذف و محو و به هر حال گم رنگ کند، تا اول بتواند عینی و غیر شخصی بنویسد و ثانیاً خواننده را با خود در آفرینش داستان سهیم سازد.

8- زمینه : زمینه اثر به تصویر کشیدن اوضاع و احوالی است که باعث آشنایی خواننده با شخصیت های داستانی می شود و خواننده نسبت به قهرمانان، شناخت و آگاهی کسب می کند. زمینه را توصیف نویسنده به وجود می آورد. زمینه ی زندگی شرقی با غربی فرق دارد یا زمینه زندگی قرن پنجم با قرن بیستم فرق می کند. زمینه ی زندگی در شمال و جنوب ایران با هم متفاوت است. و اینها باید در داستان رعایت شود. نویسندگان بی دقت، معمولاً در ساختن زمینه، مرتکب اشتباه می شوند. نویسنده برای ارائه یک زمینه ی خوب و مناسب در داستان، باید اطلاعات تاریخی و جغرافیایی و جامعه شناختی دقیق و عمیقی داشته باشد. می توان گفت که زمینه، زمان تاریخی و مکانی جغرافیایی است که حوادث داستان در آن اتفاق می افتد. مثلاً زمینه ی داستان مکبث، اسکاتلند در قرون وسطی است و زمینه ی داستان پولی سیس جیمز جویس، دوبلین در روز 16 ژوئن 1904 است.

9- فضا و جو : جو، فضای ذهنی داستان است که نویسنده آن را به وجود می آورد. در صحنه تئاتر مثلاً، جو را با گذاشتن دکور و تنظیم نور به وجود می آورند و در داستان با عبارات و توصیفات. در جو و فضا، توصیفات برخلاف زمینه، بیشتر جنبه درونی و ذهنی دارد و از این رو فضا از زمینه داستان قوی تر و حساس تر و مؤثرتر است. فضا می تواند شاد یا غمگینانه (که بیشتر این طور است) باشد. شکسپیر فضای ترسناک آغاز هملت را با گفتگوی موجز نگهبانانی که متوجه حضور روح شده اند به وجود آورده است.

10- لحن : لحن ایجاد فضا در کلام است. شخصیت ها در زبان خود را بیان می کنند و به خواننده می شناسانند. از این رو لحن، مفهومی نزدیک به سبک داد. شخصیت ها را از طریق لحن آنان می شناسیم و با آنان رابطه ایجاد می کنیم. البته گاهی یک شخصیت واحد ممکن است لحن های مختلفی داشته باشد. به هر حال، لحن نقطه نظر و دید نویسنده نسبت به موضوع داستان است. لحن می تواند، رسمی، غیر رسمی، صمیمانه، مؤدبانه، جدی، طنزدار و ... باشد و از این رو لحن با تاثیر گذاری داستان، رابطه دارد.

11- الگو : بافتی است که همه اجزاء داستان - مثلاً شخصیت ها- را در خود جای می دهد و به نحوی به هم مربوط می کند و از این رو مفهومی شبیه به فرم در شعر است. الگو هم مانند پلات منطق داستان را به وجود می آورد یعنی امور و وقایعی را که در داستان اتفاق افتاده است منطقی و پذیرفتنی می نماید. به نظر برخی از محققان، در قصه های روانی، الگوی ذهنی شخصیت ها، حتی بیشتر از هسته داستانی (Plat) اهمیت دارد.



چگونه خلاصه نویسی کنیم ؟


معمولا خلاصه نویسى با دو هدف انجام می شود:
صرفه جویى در وقت، درک پیام هاى اصلى نوشته.
به همین دلیل خلاصه نویس باید جوهرِ مطالب نوشته را استخراج کند.

روشهای خلاصه نویسی
خلاصه نویسى به یکى از این دو روش زیر انجام مى گیرد:
1- بازنویسى یک نوشته در مقیاس کوچک تر.
2-نوشتن خطوط اصلى یک نوشته.

مراحل خلاصه نویسى
1- مطالعه نوشته و درک مفهوم و پیام هاى آن به طور کامل
2- یادداشت بردارى از خطوط اصلى نوشته - منظور از خطوط اصلى، نکاتى است که از نظر نویسنده داراى اهمیت درجه یک هستند.

حذف نکته هاى زاید
هنگام مرور یادداشت هاى خود که حاوى خطوط اصلى است، گاه پى مى بریم که بعضى از نکات در مجموع چندان اهمیت ندارند، گر چه در لحظه یادداشت بردارى مهم جلوه مى کرده اند. در این صورت، باید این نکات را حذف کنیم.

در نوشتن متن خلاصه شده باید به این نکته ها توجه کنیم:
(1) انتخاب سبک مناسب با متن خلاصه شده. این سبک ممکن است با سبک متن اصلى یکسان نباشد.
(2) رعایت هماهنگى و یکنواختى افعال از لحاظ زمان و دیگر مختصّات.
(3) پایبندى به قواعد درست نویسى .
(4) توجّه به تناسب حجم.
(5) تصرف نکردن در پیام هاى مهم و محتواى متن اصلى.
(6) رعایت یکدستى در مجموع متن خلاصه شده، از لحاظ سطح و زبان.
(7) آوردن نام متن اصلى و مشخصات آن .

چگونه یادداشت برداری کنیم ؟


یادداشت برداری یکی از مهمترین مهارتهای یادگیری است که به شما در فهم مطالب بسیار کمک می کند. اگر جزوه ای دقیق و منظم داشته باشید می توانید آن را سالیان سال نگه داشته و در مراحل مختلف تحصیل از مطالب آن بهره ببرید. با دنبال کردن مراحل زیر و تمرین آنها، می توانید این مهارت را در خود پرورش دهید.

به نکات زیر توجه کنید:

1- هنگام شروع کلاس برای یادداشت برداری آماده باشید. وسایل خود را پیش از شروع کلاس آماده کنید.
2- عوامل مزاحم را از خود دور کنید. صحبت کردن، خوردن، خندیدن و مسائلی از این قبیل یادداشت برداری شما را دچار اشکال می کنند.
3- بطور فعالانه در بحث و موضوع درس شرکت کنید. سؤال کنید. پاسخ دهید و اشکالات خود را بپرسید.
4- به صحبت‌های معلم با دقت گوش کنید. به مطالبی که معلم بر روی آنها تاکید می کند، دقت کنید. به دنبال عباراتی نظیر این باشید: " نکته مهم این است که …"، " بطور خلاصه می توان گفت که… ". مطالبی را که معلم بر روی تخته می نویسد، یادداشت کنید.
5- نکات مهم درس را تشخیص دهید. مطمئن شوید که نکات مهم را به درستی تشخیص داده و یادداشت کرده‌اید.
توجه داشته باشید که اگر معلم مطلبی را چند بار تکرار می کند، احتمالا آن مطلب بسیار مهم است.

یادداشت برداری آگاهانه و منظم

1- لازم نیست تمام کلمات معلم را بنویسید.
2- فقط نکات مهم و مطالب اصلی را یادداشت کنید.
3- از کلمات کلیدی استفاده کنید و حروف اختصار بکار ببرید تا سرعت نوشتن شما بیشتر شود.
4- مطالب را بطور واضح بنویسید تا در مرور آنها به اشکال بر نخورید.
5- هنگامی که معلم مطالب مهمی را توضیح می دهد، ابتدا به دقت گوش کنید و سپس آن مطلب را بطور خلاصه بنویسید.
6- جزوه شما باید خلاصه ای از یک درس باشد، به این صورت که:
الف- موضوع اصلی را بالای صفحه بنویسید.
ب- نکات مهم مربوط به آن موضوع را شماره گذاری کرده و به ترتیب بنویسید.
ج- در زیر هر مطلب، جزئیات مربوط به آن را بنویسید و با حروف الفبا نشانه گذاری کنید.

بعد از کلاس

1- بلافاصله بعد از کلاس یادداشت‌های خود را مرور کنید، در این هنگام ذهن شما آمادگی بیشتری برای این کار دارد.
2- نکات مهم را مشخص کرده و نکات غیرضروری را حذف کنید.
3- زیر نکات و مطالب مهم خط بکشید.
4- اگر مطلبی به نظرتان می رسد، به آنها اضافه کنید.
5- جزوه‌ها را دسته بندی و تنظیم کنید.
با مرور و تنظیم جزوه‌ها، ده دقیقه بعد از کلاس، در وقت خود صرفه جویی کنید. توجه داشته باشید که هرچه دیرتر این کار را انجام دهید، تنظیم و تشخیص مطالب مهم برای شما سخت تر می شود و زمان بیشتری می گیرد.

نقد داستان چیست ؟




اگر تا به حال به این نکته فکر کرده اید که روزی منتقد یک متن داستانی شوید حتما این مطلب را بخوانید
تمام انرژی و عصاره‌ی روحتان را در یک داستان می‌ریزید. شب‌ها و روزها بر سر یک صفحه وقت می‌گذارید و کار می‌کنید تا دست آخر داستان نوشته می‌شود. در مرحله‌ی بعد داستانتان را به کسی می‌دهد تا بخواند، شاید آن شخص، خودش نویسنده باشد و شاید هم یک دوست. خلاصه خیلی وقت گذاشته‌اید تا داستانی بنویسید که پرفروش باشد یا دیگران از آن استقبال کنند. حتماً می‌دانید که اگر به صورت حرفه‌ای دنبال نوشتن هستید، دانش چگونه خوب نوشتن لازم است ولی کافی نیست. دانش دیگری را هم باید بدانید. درست است. دانش نقد کردن حرفه‌ای یک داستان در زیر، سیاهه‌ای از نکات و سؤال‌هایی که یک نقد خوب را شکل می‌دهند آورده شده و البته روش‌های فراوانی برای نقد یک داستان هست. می‌توانید بعد از نوشتن داستانتان چند روزی آن را کنار بگذارید و بعد مطالب زیر را بخوانید. بعد ببینید آیا این نکات در داستانتان رعایت شده است.

فرآیند نقد

در این بخش از نقد داستان سعی کنید موارد زیر را اجرا کنید. به یاد داشته باشید که نگاه شما در چند موردی که در زیر آمده هنوز آن نگاه یکسر تکنیکی به داستان نیست.

الف ـ به هیچ وجه مبادرت به خواندن سایر نقدهایی که راجع به این داستان نوشته شده است نکنید. می‌توانید خواندن آنها را به بعد موکول کنید.

ب ـ ‌به‌عنوان یک خواننده، برداشت و احساس خود را از داستان، بنویسید. برای مثال می‌توانید روی این موضوع دقت کنید که آیا داستان از همان پاراگراف‌های اول توانسته شما را به خود جذب کند؟

ج ـ ضعف‌های داستان را پیدا کنید. به یاد داشته باشید که نوشتن یک نقد دو هدف را دنبال می‌کند: یکی، مشخص کردن نقاط ضعف آن و دیگر، ارائه‌ی پیشنهادهای سازنده برای نویسنده تا داستان خود را تقویت کند.

د ـ اگر داستان نقطه‌ی قوتی دارد آن را مشخص کنید.

هـ ـ هرگز طی نقد داستان به نقد شخصیت نویسنده نپردازید. تمرکز شما فقط و فقط باید روی نوشته و متن باشد. بنابراین زندگی و شخصیت نویسنده هیچ ارتباطی به نقد اثر ندارد.

نقد عناصر داستان

یک داستان معمولاً در بردارنده‌ی عناصری است که به شکل قاعده درآمده‌اند. البته یک داستان خوب الزاماً نیازی به تبعیت بی‌چون و چرا از این قواعد ندارد و می‌تواند از این قواعد تخطی کند و حتی ژانر خود را هم زیر پا بگذارد. با این حال، در مبحث روایت‌شناسی، روایت باید دارای ویژگی‌هایی باشد تا در فرایند شناخت و نقد آن به مشکلی بر نخوریم. در زیر به شکل ساده و گذرا این عناصر بررسی می‌شود؛ با این توضیح که دو کتاب ارزشمند «دستور زبان داستان» از احمد اخوت و عناصر داستان از رابرت اسکولز (ترجمه‌ی فرزانه طاهری) جزء منابع خوب حیطه‌ی روایت‌شناسی و شناخت عناصر داستان‌اند که می‌توانید به آنها مراجعه کنید.

الف ـ شروع داستان (OPENING)

آیا اولین جملات و پاراگراف‌های داستان توجه شما را به خود جلب کرده‌اند؟ هرقدر که نویسنده در داستان خود شروع بهتری داشته باشد، بیشتر می‌تواند خواننده را جذب کند. حتی ما وقتی در کتابفروشی هستیم و کتاب داستانی را می‌بینیم که با نویسنده‌ی آن آشنایی نداریم، یکی از معیارها برای خرید آن می‌تواند توجه به دقت به نحوه‌ی شروع آن باشد. ادوارد سعید گفته: «بدون داشتن ذره‌ای از احساس آغاز، هیچ اثری را نمی‌توان شروع کرد؛ همان‌طور که بدون این احساس پایانی هم در کار نخواهد بود». رابرت اسکولز در کتاب عناصر داستان معتقد است که در شروع داستان باید شخصیت‌های کلیدی معرفی و مناسبت‌های اولیه‌ی آنها مشخص شود، زمینه برای کنش اصلی آماده شده و چنانچه داستان نیاز داشته باشد، چیزی درباره‌ی گذشته‌ی آن عنوان کند. باید در شروع داستان اولین نشانه‌های بحران داستان به خواننده نشان داده شود؛ بحرانی که بعداً کنش اصلی داستان را به همراه دارد. به هرحال شروع داستان خیلی مهم است و یک منتقد هم حتماً باید به شروع داستان توجه اساسی داشته باشد.

ب ـ کشمکش (CONFLICT)

منظور از کشمکش، درگیری ذهنی یا اخلاقی شخصیت داستان است که از امیال یا آرزوهای برآورده نشده یا مغایر ناشی می‌شود. در داستان باید دید آیا کشمکش عاطفی شخصیت اصلی و نیز کشمکش بین شخصیت‌های دیگر وجود دارد؟ و نویسنده تا چه حد توانسته کشمکش بین شخصیت‌ها و کشمکش شخصی قهرمان داستان را نشان دهد.

طرح (PLOT)

مبحث طرح یکی از مباحث پیچیده و اساسی در داستان است. اما این‌جا به‌طور گذرا می‌گوییم منظور از طرح، نقشه،‌نظم، الگو و شمائی از حوادث است. به بیان بهتر، حوادث و شخصیت‌ها طوری در داستان شکل می‌یابند که کنجکاوی و تعلیق خواننده را به دنبال می‌آورند. خواننده حوادث داستان را پی می‌گیرد و می‌خواهد علت وقوع آنها را بداند. شاید لازم باشد بگویم که طبق تعریف ای.ام.فورستر بین داستان و طرح، فرق است. داستان نقل رشته‌ای از حوادث است که بر طبق روالی زمانی ترتیب پیدا کرده‌اند. اما طرح، نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علی و معلولی. در این قسمت از نقد باید نکاتی را که مرتبط با طرح است در نظر بگیریم: آیا طرح اصلی واضح و قابل باور است؟ آیا شخصیت اصلی مسأله‌ی تعریف شده‌ای برای حل کردن دارد؟ آیا خواننده می‌تواند زمان و مکان داستان را به آسانی تشخیص دهد؟ و...

فضاسازی داستان (SETTING)

در این قسمت باید دید آیا توصیف کاملی از پس زمینه‌ی داستان ارائه شده است! آیا نویسنده اسم‌های خوبی برای آدم‌ها، مکان‌ها و اشیا به کار برده است؟ آیا بین زمان و نظم حوادث در داستان هماهنگی است؟

شخصیت‌پردازی (CHARACTERIZATION)

شخصیت در تعریفی ساده، انسانی است که با خواست نویسنده پا به صحنه‌ی داستان می‌گذارد و کنش‌های مورد نظر نویسنده را انجام می‌دهد و سرانجام از صحنه‌ی داستان بیرون می‌رود. البته در نگاهی دیگر، شخصیت موجودی پویا است که در کنش‌های داستانی ظاهر می‌شود و اگرچه از طرح کلی داستان پیروی می‌کند ولی گاهی خود ابتکار عمل به دست گرفته و همه‌چیز را رهبری می‌کند. در نقد داستان باید دید آیا شخصیت خوب پردازش شده است؟ آیا تصویر استادانه‌ای از فرهنگ، خصوصیات، دوره‌ی تاریخی و موقعیت مکانی شخصیت اصلی ارائه شده است؟ آیا حس تناقض و کشمکش درونی شخصیت به خوبی نشان داده شده است؟

دیالوگ (DIALOGUE)

در این قسمت باید دید آیا کلماتی که از دهان شخصیت‌ها بیرون آمده تناسبی با خلق و خوی آنها دارد؟ آیا خواننده قادر است از خلال دیالوگ بین شخصیت‌ها به فضاسازی‌ها و توصیف‌های نویسنده پی ببرد؟ اگر چنین باشد می‌توان داستان را دارای نقطه‌ی قوت دانست.

زاویه دید (POINT OF VIEW)

زاویه دید منظری است که نویسنده ـ راوی و یا شخصیت‌ها از طریق آن به داستان و حوادث آن می‌نگرند. این منظر، به‌طور عمده دو ساحت دارد: ساحت چشم و ساحت فکر. ساحت چشم نگاه یا نظر (PERSPECTIVE) را به بار می‌آورد و ساحت فکر، ایدئولوژی و وجهه‌ی نظر را. در داستان باید دید زاویه‌ی دید اول شخص است یا سوم شخص و یا دانای کل. در عین حال تغییر زاویه دید در داستان به چه شکلی است؟ آیا این کار به شکلی استادانه انجام می‌شود؟ و اصولاً آیا در داستان ما شاهد تعدّد زاویه دیدها هستیم یا یک زاویه دید واحد بر داستان حاکم است؟

مواردی که در بالا مطرح شد جزء عناصر اصلی داستان محسوب می‌شوند که دانستن آنها اگرچه برای داستان‌نویسی و ناقد لازم است، اما کافی نیست. یک اثر داستانی خلاقانه، ظرفیت‌های خاص خود را دارد؛ لذا مطابقت دقیق و موبه‌موی آن با عناصر فوق، نقطه‌ی قوت و برجستگی آن محسوب نمی‌شود. با این حال چنانچه اثری بتواند پابه‌پای این قواعد، تفاوت‌ها و برجستگی‌های خاص خود را هم داشته باشد، آن وقت ما می‌توانیم آن را داستانی قوی و ارزشمند بدانیم و مطمئن باشیم که ارزش بیشتر از یک بار خواندن را دارد
.

داستان یا نوول چیست ؟



داستان یا نوول - Novel - اثری است روایی به نثر که مبتنی بر جعل و خیال باشد.
داستان اگر طولانی باشد به آن رمان و اگر کوتاه باشد به آن داستان کوتاه می گویند. نوول اصطلاح انگلیسی است و معادل آن در اکثر زبانهای اروپایی رمان است . اصل واژه انگلیسی نوول، واژه ی ایتالیایی نوولا است به معنی مطلب کوچک تازه نوولا که در قرن چهاردهم در ایتالیا مرسوم بود، نوعی قصه ی کوتاه منثور است که معروف ترین نمونه آن قصه های د کامرون اثر بوکاچیو است.

از اجداد دیگر رمان امروزی، روایات پیکار ِسک است که در قرن شانزدهم در اسپانیا مرسوم بود و نشانه هایی از این شیوه، در آثار مارک تواین به چشم می خورد. پیکارسک مشتق از واژه ی اسپانیایی پیکار ، به معنی دغل باز و محیل و کلک زن است و پیکارسک صفتی بوده برای داستانهایی که به اعمال پیکاروها می پرداختند. عیار و معروف ترین نمونه این سبک، " دُن کیشوت " سروانتس (1605 م) است که در این داستان معروف، مردی مخبِّط هنوز می خواهد با آرمان های شوالیه گری- که دیگر در زمان او منسوخ شده است – زندگی کند. در دن کیشوت توهّم و واقعیت به نحو استادانه ای در مقابل یکدیگر نمود شده است . به هر حال دن کیشوت را از مهم ترین الگوهای قدیم رمان امروزی دانسته اند.

داستان در معنی امروزی اش در اروپا بعد از سروانتس و رابله پدید آمد، یعنی تقریباً از قرن هجدهم به بعد، بعد از شکست فئودالیسم و بر روی کار آمدن طبقه ی بورژوا. مثلاً در 1719 «دانیل دوفو » در انگستان، «روبنسون کروزئه ی» را نوشت که از نظر اسلوب، تقریباً پیکارسک است؛ به این معنی که مجموعه ای از داستانهای فرعی مجزا ( اپیزود) است که در حول و حوش یک قهرمان با هم جمع آمده اند. البته در آن وحدتی است و موضوع اصلی آن تلاش برای بقا در جزیره ای غیر مسکونی است.

سرانجام در نیمه دوم قرن نوزدهم ، رمان از همه انواع ادبی پیش افتاد و کلاً جای حماسه و رمانس را گرفت. و روز به روز با استفاده از تکنیک های سمبولیست ها و اکسپرسیونیست ها و حتی سینما به افق های تازه تری دست یافت. توالی و تداوم زمانی را بر هم زد و اشکال و مضامین و موضوعات متنوع و حتی عجیب و غریبی را از دنیای اساطیر و رؤیاها و خیال و توهّم وام گرفت و به شیوه هایی بکر و جالب چون شیوه ی تداعی معانی آزاد یا جریان سیال ذهنی دست یافت. در این شیوه که بعداً از آن سخن خواهیم گفت روایت اعمال و حوادث، ذهنی است و همه چیز از ورای لایه های ذهن و از اعماق باطن و دنیای درون ، توصیف و تشریح می شود. آثار پروست، جویس ، ویرجینیاولف ، فاکنر، موفقیت به کارگیری روش های جدید را در داستان نویسی به اثبات رساندند.

در دهه های اخیر، داستان نویسی باز قلمروهای جدیدی را کشف کرد. ولادیمیر ناباکوف نویسنده ی روسی ساکن در غرب، داستان هایی با شیوه ی معروف به بازگشت به اصل نوشت، یعنی داستانهایی که موضوع اصلی آنها در باب سرنوشت خود نویسنده و نسل و نژاد اوست . در این داستانها، نویسنده با استفاده از دانش خود در زمینه ی زبان هایی مختلف ، جناس ها و طنزها و جوک هایی ساخته است و گاهی هم به نقیض سازی (پارودی) رمان های دیگران و حتی خود پرداخته است. داستان هایی هم هست که برخی به آنها ضد رمان Anti- Novel می گویند زیرا در آنها از شیوه های به اصطلاح منفی استفاده شده است، تا عناصر و عوامل سنتی داستان را بی اعتبار و محو و حذف کند. نویسنده به عمد، قراردادهایی را که معهود ذهن خواننده است رعایت نمی کند و از این رو خواننده دچار سردرگمی و حیرت است . از نویسندگان این نوع داستان ها یکی " آلن رب گریه " فرانسوی است که از پیشگامان به اصطلاح رمان نو محسوب می شود. او در 1957 رمان حسادت را نوشت که در آن عناصر معمول و متعارف رمان از قبیل هسته داستانی (Plot). شخصیت، توصیف، زمان و مکان، راهنمایی های معمول برای هدایت خواننده، همه و همه نادیده انگاشته شده است . در این اثر، وضع یک شوهر حسود و شکنجه های ذهنی او، با سبکی نوین مطرح شده است .

در سال های اخیر نویسندگان آمریکای لاتین ، شیوه تخیل دیگری را در داستان نویسی مطرح کردند و به فضاهایی سخت جذاب و جادویی دست یافتند . به این شیوه رئالیسم جادویی گویند. یکی از معروف ترین نویسندگان این شیوه ، گابریل گارسیا مارکز است که آثار او از قبیل " صد سال تنهایی " به فارسی ترجمه شده است .



ویراستار کیست و چرا ویرایش لازم است ؟



ویرایش بر هزینه های نشر می‌افزاید و طبعاً قیمت کتاب را بالا می‌برد. لاجرم این سوالها پیش می‌آید:
چرا ویرایش لازم است؟ هزینه های چاپ اجتناب ناپذیر است، ولی آیا نمی‌توان از هزینه های ویرایش کاست یا بکلی آنها را حذف کرد؟ بهبود کیفی متن از لحاظ فروش، حیثیت ناشر، و نفع عامه چه مزایایی در بر دارد؟

ویراستاران به سهولت می‌توانند اثبات کنند که خدمت آنان کتابها را بهتر می‌کند، غلطهای دستوریشان را تصحیح می‌کند، فصیح‌تر و خواندنی ترشان می‌کند، و از زواید نامربوط مبرایشان می‌سازد. البته بیشتر ناشران رهنمودهایی در اختیار ویراستاران خود قرار می‌دهند تا آنان بدانند با توجه به فروش احتمالی هر کتابی ویرایش آن تا چه حد مقدور و مقرون به صرفه است. هر چه فروش احتمالی بیشتر باشد، پول بیشتر برای ویرایش در نظر گرفته می‌شود، البته به شرطی که ویرایش میزان فروش را افزایش دهد. ناشر وقتی سود بیشتری به دست می‌آورد که کتاب بالقوه پرفروشی به ویرایش اندکی نیاز داشته باشد. گاه نیز ممکن است کتاب پژوهشی ارزشمندی به ناشر پیشنهاد گردد که ویرایش مفصلی بطلبد ولی فروش چندانی نداشته باشد. در این صورت، چاره‌ای نیست جز توسل به سنجش شتابزده. ویراستار حالا باید متن را به مرحله حروفچینی برساند، بی آنکه مته به خشخاش بگذارد که وقتگیر است و پول خوار. (این‌گونه ویرایش لزوماً آسانترین نوع ویرایش نیست، چون به هر حال همه مطالب سنجیده می‌شود.) در سازمانهای انتشاراتی گاه حد ویرایش را به حداقل، معمولی و حداکثر درجه‌بندی می‌کنند. ویراستاران، ضمن رعایت این قیود عملی، می‌کوشند تا کیفیت کتابها را پیش از چاپ بهتر کنند.

ویراستار چه می‌کند؟
ویراستار کلمات شخص دیگری را، که محتمل است رغبت ویژه‌ای به آن نداشته باشد، در اختیار می‌گیرد و به تصحیح (یا بهبود) آن کلمات، که کاری است دشوار و طولانی، مبادرت می‌ورزد. ویراستار ممکن است متنی را که دارد ویرایش می‌کند دوست داشته باشد یا دوست نداشته باشد، تأیید کند یا نکند، ممکن است آن را بکل چیز غلطی بپندارد، یا مهملی که به زحمت نیرزد، یا حتی آن را کتاب ضاله‌ای بداند. مع هذا وظیفه او ایجاب می‌کند که کیفیتش را بهتر کند. هر ویراستاری گاه گرفتار متون بد شده است (گفتن ندارد که او از بهر معیشت کار می‌کند.) متن بی ارزش به محض آنکه منتشر گردد چند و چون خود را بروز می‌دهد، یا شاید معلوم شود که نظر ویراستار غلط بوده است. به هر حال، غالباً متون ارزشمندی در اختیار ویراستار قرار می‌گیرد و او شادمانه زحمت می‌کشد تا آن متون به جهانیان عرضه شود. گمنامی یا از خود گذشتگی ویراستاران اصل رایج پذیرفته شده‌ای است. ویراستار دایه‌ای است که سهم عمده‌ای در پرورش کودکانی دارد که فرزند شخص دیگری به شمار می‌روند. او گاه تمایل پیدا می‌کند که سهمش شناخته گردد و گاه ترجیح می‌دهد که گمنام بماند.

این توصیف مجرد از شغل ویراستار جنبه‌ای اساسی از زندگی حرفه‌ای او را آشکار می‌سازد: دستاوردها معمولاً به نام شخص دیگری ثبت می‌شود. از این لحاظ، فرآیند ویرایش حتی می‌تواند معمایی اخلاقی به وجود بیاورد. فرض کنید متن دستنوشت کتابی به ناشر عرضه می‌گردد که حاوی اندیشه جاذبی است، بموقع است، و احتمالاً خوانندگان فراوانی خواهد داشت. ولی نویسنده این کتاب قریحه ادبی چندانی ندارد. غالباً آنچه می‌گوید همان نیست که می‌خواسته است بگوید، و اندیشه‌ها را بی نوازه بیان می‌کند. متن دستنوشت پذیرفته می‌شود و ناشر، با موافقت نویسنده، ویراستاری را انتخاب می‌کند تا به ویرایش بپردازد: به تقریب هر جمله‌ای را بازنویسد، ترتیب فصول را تغییر دهد، مکررات را حذف کند، و به هر جا که لازم بود عبارت وصل کننده‌ای یا پاراگراف آغازگری بیفزاید. نگین اندیشه حالا در کلاف مناسبی جای گرفته است. نویسنده، در پیشگفتار کتاب، بزرگوارانه از کارمندان ناشر تشکر می‌کند و چه بسا که نام ویراستار را ذکر کند و بگوید بسیاری از اصلاحات مدیون اوست (ولی واضح است که تمام نقایص کتاب– پیشگفتار چنین می‌گوید– فقط ناشی از خطای نویسنده است.) آیا عرضه کتاب به عنوان اثر نویسنده‌اش اخلاقاً موجه است؟ آخر به نویسنده کتاب کمک فراوانی شده است. ما که اهل حرفه ویرایشیم معمولاً می‌گوییم بگذار چنین باشد. بسیاری از نویسندگان نیازمند کمکند، و بیشتر ناشران آماده فراهم آوردن وسیله این کمک. در نتیجه، جامعه ذره‌ای نور معرفت کسب کنند.


رسم الخط زبان فارسی



در زبان فارسی «همزه» را می توان به این صورت ها نوشت: ا، آ، ـئـ، ؤ، ءِ

همین جا فرق بین همزه «ء» و «ی» کسره ی آخر بعضی کلمات فارسی «ء» را روشن می کنیم:

قواعد همزه، در زیر می آید، اما «ء» که بر روی کلمات فارسی مثل: خانه ی من و پیشه ی تو می آید، با همزه ی عربی ارتباط ندارد و در واقع از لحاظ شکلی، مخفف «ی» است که دنباله ی «ی» قطع شده است. بعضی اخیراً این «ی» را به صورت کامل می نویسند، مثل: خانه ی من و پیشه ی تو، که این امر تفاوت بنیادی با «ی» مخفف ندارد ولی از آنجا که شکل نگارش را اندکی بدنما می کند و بیم آن می رود که از این پیشنهاد خوشنویسان استفاده نکنند، نوشتن «ی» به صورت مخفف شکلی، پیشنهاد می شود.

الف – همزه ی عربی ممکن است در اول کلمه ی فارسی بیاید که به صورتهای «اَ»، «اِ»، «اُ» یا «آ» است، مثل:

اَستر، اُشتر، اداره، آسیب.

و در کلمات خارجی مثل: اَندکس، اِستادیوم، اُسوالد، آربری.

کلماتی مثل ئیدروژن و ئیدرات ها که با دندانه نوشته می شود دلیلی دارد که اینک می گوییم: این دسته از کلمات خارجی در اصل با «H» فرانسه نوشته می شد و حالا هم می شود و از همان صورت به فارسی آمده است و سالها پیش آنها را «هیدروژن» و «هیدارت ها» می نوشتند. از آنجا که این حرف در زبان فرانسه، یعنی «H یا هاش» به صورت «آش» تلفظ می شود، بتدریج که خواسته اند آن کلمات را نزدیک به تلفظ اصلی شان بنویسند «هـ» را تبدیل به «ئـ» کرده اند و به همین صورت هم مانده است. اگر روز اول «H» را به صورت فرانسوی آن تلفظ می کردند و «ایدروژن» و «ایدرات ها» می نوشتند چنین نمی شد. در هر حال این استثنا وجود دارد.

ب- همزه ممکن است در وسط بیاید، در این صورت:

اگر کلمه ی فارسی باشد، هرگز در میان کلمه یا پایان کلمه به صورت «همزه» نیست، بنابراین همواره با «ی» نوشته می شود (چون همزه فارسی نیست و کلمه ی فارسی همزه ندارد).

آیین و نه به صورت آئین

پاییز و نه به صورت پائیز

پایین و نه به صورت پائین

روییدن و نه به صورت روئیدن

بوییدن و نه به صورت بوئیدن

مویی و نه به صورت موئین

رویین و نه به صورت روئین

همزه ی میانی از کلماتی که عربی است و به فارسی آمده

- پس از مصوت کوتاه ـَ «A» به صورت «أ» نوشته می شود:

تألیف، تأثیر، تأدیب، مأوا، رأس، مستأجر و غیر اینها.

- پس از حرف مصوت کوتاه ـَ (A) و پیش از حرف مصوت بلند (آ=Â) به شکل «آ» نوشته می شود. در واقع «همزه» در این حال در «الف» ممدوده جذب می شود، مثل:

منشآت، مآخذ، مآلاً، مآثر، مآل، لآلی (جمع لؤلؤ).

سعدی گوید:
بر رخ گل از نم اوفتاده لآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان


پس از صامت ساکن و پیش از حرف مصوت بلندِ «آ= » مثل مورد قبل به صورت «آ» نوشته می شود، مثل:

قرآن، مرآت.

پس از مصوت «اُ=O» به شکل «و» که روی آن علامت همزه قرار می گیرد نوشته می شود، مثل:

مؤتمن، مؤتلف، مؤسس، مؤثر، مؤدب، سؤال، مؤنث.

جز موارد چهارگانه ی بالا در سایر موارد، همزه ی میان کلمات عربی یا خارجی در فارسی «ئـ» و «ـئـ» یعنی به صورت دندانه ای که روی آن علامت همزه قرار می گیرد، نوشته می شود از جمله:

ائتلاف، تخطئه، تئاتر، سئانس، رئالیست، توطئه، مسئله، هیئت، جرئت، قرائت، دنائت، ژوئن، پنگوئن، مسائل، مصائب، رسائل، علائم، ملائک، نوئل، سوئد.

یادآوری: پیش از حرف مصوت کوتاه مکسور «ـِ = E» را معمولاً فارسی زبانان با «ی» می نویسند، مثل:

مصایب، رسایل، غایب، ملایک، جایز، عواید، فواید، شمایل، سایر، فصایل، نایل، نایب، قبایل.

اما باید در نظر داشت که «مسائل» در عربی جمع مسئله است و «مسایل» جمع «مسیل». بنابراین برای پرهیز کردن از اشتباه که این جمع، جمع «مسیل» است یا «مسئله» بهتر است «مسائل» را جمع مسئله و «مسایل» را جمع مسیل گرفت و این استثنا را پذیرفت. کلمات لاتینی مثل نوئل را هم اگر به صورت «نویل» یعنی با «ی» بنویسیم علاوه بر اینکه تلفظ آن با زبان اصلی و بویژه با تلفظ شفاهی آن تغییر می کند و از طرفی «نویل» ندارد (سِر، نویل چمبرلن) اشتباه پیش می آید، بنابراین، این گونه کلمات را بهتر است با همزه نوشت، یعنی در هر حال «فونتیک» تلفظ آن نباید تغییر عمده ای بر اثر نگارش فارسی پیدا کند.

پیش از مصوت بلند «او = U» به صورت:

شئون، رئوف، مسئول، مرئوس، زئوس، کاکائو، شائول نوشت.

پیش از مصوت کوتاه «ـُ = O» ( که این مورد مربوط به کلماتی است که از زبانهای اروپایی به فارسی آمده است) با «ﺌ» یا «ـئـ» (دندانه + علامت همزه) باید نوشت:

لائوس، لئون، ناپلئون، نئون، کلئوپاترا، لئوپلد، ژئوفیزیک، تئودور.

ج – همزه ممکن است در پایان کلمه بیاید (در کلمات فارسی همزه ی پایانی نداریم و این همزه مخصوص کلمات عربی است به فارسی آمده است).

پس از مصوت کوتاهِ (ـَ = A) به صورت «أ» یا «ـأ» می آید، مثل:

مبدأ منشأ، ملجأ، خلأ، ملأ (ملأ عام).

همزه ی این گونه کلمات هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نکره و نسبت به صورت «ﺌ» یا «ـئـ» می آید، مثل: مبدئی، منشئی، ملجئی، خلئی، ملئی.

پس از مصوت کوتاهِ «ـُ = O» به صورت «واو» که بالای آن علامت همزه است نوشته می شود، مثل:

تلؤلؤ، لؤلؤ.

غیر از دو مورد بالا همه جا به صورت خود علامت همزه «ء» نوشته می شود، مثل:

سوء، بطیء، شیء، جزء،

همزه ی این دسته از کلمات هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نکره و نسبت به صورت «ﺌ» نوشته می شود، مثل:

جزئی، سوئی، شیئی.

همزه ی پایانی پس از مصوت بلند «آ = Â) حذف می شود، مثل:

ابتدا، انتها، املا، انشا، اجرا، وزرا، اطبا، انبیا، اولیا، امضا، ابتلا، صفرا، سودا و غیر آنها.

در حالت نسبت و همراهی با «یا» ی وحدت و نکره و در اضافه، به جای همزه، «ی» قرار می گیرد، مثل:

ابتدای، انتهای، املای، انشای، اجرای، وزرای، اطبای، انبیای، اولیای، امضای، ابتلای.

همزه از اول ضمایر و صفات اشاره حذف نمی شود، مثل:

بنابراین، از این، در این، از او، در او، جز او، نوشتن آن به صورت «بنابرین» و ... غلط است.



دستورهای کلی برای مطالعه بهتر


1- مکان ثابتی برای مطالعه در نظر بگیرید.

2- برای مطالعه بنشینید و به صورت درازکش مطالعه نکنید.

3- در یک ساعت معین مطالعه کنید.

4- پس از صرف غذای سنگین مطالعه نکنید وبین این دو کار فاصله بیندازید.

5- به محض ورود به مکان مطالعه فقط مطالعه کنید و وسواس به خرج ندهید.

6- به طور هفتگی برای مطالعه برنامه داشته باشید.

7- ضمن مطالعه یادداشت برداری کنید.

8- به اندازه کافی وقت صرف مطالعه کنید.

9- درسهایی که قرار است معلم به شما درس دهد به صورت اجمالی مطالعه کنید.

10- برای مطالعه از روش بررسی زمینه یابی استفاده کنید.

11- مطالب را پیش خود تکرار کنید.

12- هنگام مطالعه زیر کلمات مهم خط بکشید.

14- صفحات درس را پیش خود مجسم کنید.

15- از طوطی وار از بر کردن اجتناب کنید.

16- اگر در یادگیری مطالب درسی مشکل دارید علت را پیدا کرده و انرا رفع کنید.


دستور زبان فارسی (مقدمه و تعاریف)



دستور زبان فارسی (مقدمه و تعاریف)

. زبان

. زبان فارسی

. خط فارسی

. صامت

. مصوَّت

. تنوع کاربرد نشانه ها

. مقوله های دستوری


زبان

زبان یا در نشانه های صوتی یا در نشانه های نوشتاری تظاهر می کند. زبان اگر در نشانه های صوتی آشکار شود، زبان گفتاری و اگر در نشانه های نوشتاری (خطی) آشکار شود، زبان نوشتاری نامیده می شود. علاوه بر اینها، البته زبان ِ اشارات و حرکات نیز وجود دارد، اما نه آن نشانه های صوتی واقعیت زبان است و نه این نشانه های خطی؛ بلکه زبان را طرح نظام وارده یا دستگاه ارتباطی پیچیده ای با ساختمان انتزاعی می توان فرض کرد که در گفتار و نوشتار تظاهر می کند و با نوعی رفتار اجتماعی همراه است؛ در نتیجه زبان، پدیده ی پیچیده ای است و از آن رو تعریف منطقی آن بسیار دشوار است. رفتار زبانی به صورت نوعی فعالیت عضوی از انسان صادر می شود.

زبان فارسی

زبان فارسی از خانواده ی زبان های ایرانی و زبان های ایرانی از خانواده زبان های "هند و ایرانی" است. زبان های هند و ایرانی نیز از شاخه زبان های "هند و اروپایی" است. زبان های هند و اروپایی یکی از خانواده های مهم زبان بشری است که شاخه های گوناگون آن در سراسر اروپا و قسمت پهناوری از آسیا، آمریکا، اقیانوسیه و آفریقای جنوبی پراکنده شده است.

از آنجا که زبان، پدیده ای اجتماعی است و نمی تواند صورت ثابت و واحدی داشته باشد و همواره به تبع دگرگونی ها و تحولات اجتماعی دستخوش تغییراتی می گردد، در هر دوره ای از تاریخ ، ویژگی هایی پیدا می کند که شکل آن را از زبان دوره ی پیش متمایز می کند. از این رو می توان در بررسی تاریخی هر زبان ، مسیر تحولات آن را از کهن ترین صورت دنبال کرد و تغییرات و تحولات و قوانین حاکم بر آن تحولات را در طول تاریخ تعیین نمود.

زبان فارسی مانند دیگر زبان های ایرانی، از قدیمی ترین صورت بازمانده ی آن، تا فارسی دری ، سه دوره ی تحولی باستان، میانه و جدید را پشت سر گذاشته است و زبان فارسی امروز دنباله ی طبیعی و صورت تحول یافته ی یکی از گونه های زبان فارسی میانه است و زبان فارسی میانه، خود صورت تحول یافته ی زبان فارسی باستان است.

زبان فارسی که به آن فارسی دری نیز می گویند، زبان رسمی، اداری، علمی و ادبی ایران دوره اسلامی است و بیش از هزار و دویست سال قدمت دارد. آشکار است که فارسی دری نیز در عمر دراز خود تحولاتی داشته است اما این تحولات تا آن اندازه نیست که ما امروزه سروده های شاعران قرن سوم و قرون بعد را به هیچ وجه نفهمیم و زبان فارسی امروز را زبانی به کلی جدا و متمایز از زبان رودکی و فردوسی بدانیم.

خط فارسی

در دوران اسلامی، برای نوشتن زبان فارسی، خط عربی به کار گرفته شده است که از نظر منشأ با خطوط ایرانی دوره ی میانه تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا این خط نیز همچون خطوط ایرانی از زمره ی خطوط سامی محسوب می شود و عناصری که در تکامل خطوط سامی مؤثر بوده در خط عربی نیز به چشم می خورد. نشانه هایی که امروزه برای نشان دادن آواهای زبان فارسی به کار می رود – یعنی الفبای زبان فارسی – عبارت است از : ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی که به هر کدام از این نشانه ها حرف می گویند.

هر یک از این نشانه ها به دو یا چند صورت نوشته می شود، مثلا هـ ، ه ، ـهـ ، ـه.

واج

نشانه های مذکور، آواهای زبان فارسی را نشان می دهد. هر یک از آواهای زبان فارسی – و هر زبان دیگر – را واج می گویند. واج عبارت است از کوچکترین واحد صوتی که می تواند تغییری در معنا ایجاد کند. مثلا در واژه های «لیز» و «ریز» جزء اول با این که از جهت آوایی به هم نزدیک است باز قابل تشخیص و متمایز است و جابه جایی آنها، در معنا تغییر به وجود می آورد. همچنین است جزء آخر در واژه های «تاب» و تاپ» که (ب و پ) از هم قابل تمایز است.

واج ها به دو دسته تقسیم می شوند: واج های صامت یا همخوان و واج های مصوّت (صدا دار) یا واکه.

صامت

صامت به آن گروه از آواهای گفتاری گفته می شود که در ادای آنها جریان هوا پس از گذشتن از نای گلو، در نقطه ی میان گلو و لب ناگهان براثر مانعی متوقف می شود و با فشار از تنگنایی می گذرد یا از خط میانه ی دهلیز دهان منحرف می شود و یا یکی از اعضای گفتار بالاتر از گلو را به اهتزاز در می آورد. شماره ی صامت ها در زبان فارسی لهجه ی مرکزی 23 است که عبارتند از :

ء ب پ ت ج چ خ د ر ز ژ س ش ف ق ک گ ل م ن و هـ ی.

برای نشان دادن برخی از صامتها، چند نشانه (= حرف) به کار می بریم. مثلاً ز ذ ض ظ چهار نشانه ی متفاوت هستند که برای نشان دادن یک واج صامت به کار می بریم. مجموعه نشانه هایی (حرف ها) را که برای نشان دادن واج های ِ صامت به کار می بریم، در جدول صفحه بعد، به ترتیب معمول، همراه با آنها ، می آوریم :

مصوَّت (واکه)

مصوت (واکه) آوایی است که با لرزش تارآواها از گلو بیرون می آید و هنگام آدای آن دهان گشاده می ماند، چنانکه جریان هوا می تواند از گلو تا لب آزادانه بگذرد . در زبان فارسی امروز شش مصوت وجود دارد:

___َ__________ُ___

َ

آ او ای

مصوت های فارسی را به خط آوایی چنین نشان می دهیم:

a e o ā ū i

تنوع کاربرد نشانه ها

برخی از نشانه ها ، یعنی حروف، گاه نشانه صامت است و گاه نشانه مصوت، و آنها عبارتند از : ا، و، هـ، ی. درباره هر یک توضیحی می دهیم:

«ا» این نشانه اگر در آغاز کلمه بیاید ، واج صامت همزه را نشان می دهد که با یکی از مصوت ها همراه شده است. (همزه به یاری یکی از مصوت های کوتاه یا بلند ، قابلیت ادا شدن و به تلفظ درآمدن می یابد)، چنان که در اسب ?asb . بنابر این اَ، اِ، اُ دو جزء اند: صامتِ همزه + مصوت.

«الف» اگر در میانه یا پایان کلمه قرار گیرد نشانه مصوت آ خواهد بود چنان که در پایه، دارا؛ علاوه بر این «الف» گاهی کرسی برای تنوین نصب قرار می گیرد، در کلمه هایی نظیر فوراً، مثلاً و نیز گاهی کرسی است برای همزه در کلمه های عربی چنان که در شأن و منشأ.

« و» این نشانه می تواند در میان و پایان کلمه ها نشانه ی مصوت ū باشد، چنان که در روز (zūr)، مو (mū) و در آغاز و میانه و پایان می تواند نشانه صامت (v) باشد و با مصوت های شش گانه ترکیب شود؛ چنان که در وش(vaš)، ورد (verd)، وسعت (vos?at)، واج vāj) )، وول vūl))، ویر (vir)؛ نیز در میان و پایان کلمه چنان که در دَوَران (davarān)، روش (raveš)، میوهmive))؛ نیز در میانه و پایان کلمه می تواند به صورت صامت ساکن به کار رود، چنان که در جاودان ((javdān ، گاو (gāv) .

« و» در برخی کلمه ها نشان مصوت کوتاه __ُ_ (o) است: تو (to)، دو (do)، آخور (āxor)، خوردن (xordan)، فورد ((ford. مجموعه خ+و = خو، در زبان قدیم فارسی، صامت مستقلی بوده که در فارسی جدید از میان رفته و در برخی از لهجه ها و زبان های محلی باقی مانده است. لغت نویسان گذشته «و» را در «خو» نوعی واو و «واو معدوله» نامیده اند. واو معدوله امروز فقط در نوشتن باقی مانده است چنان که در خوارxār)) ، خوابxāb)) ، خواستن (xāstan) .

کاربرد دیگر این نشانه یعنی «و» آن است که نه صامتی را نشان می دهد و نه مصوتی را، بلکه کرسیی است برای همزه ی کلمه های مأخوذ از عربی، چنان که در مؤذن و مؤمن.

«هـ» این نشانه که آن را با نام های گوناگون از جمله «های دو چشم» و «های هَوَز» می خوانند و در خط فارسی با اشکال مختلف نوشته می شود، می تواند در آغاز و میانه و پایان کلمه نشانه صامت باشد، چنان که در هنر (honar)، شهرšahr))، راه ((rāh؛ و در پایان کلمه، نشانه مصوت کوتاه، چنان که در خانه ((xāna-xāne، گربه (gorbe-gorba) مصوت پایانی این قبیل کلمه ها در برخی لهجه ها از جمله لهجه مرکزی ایران e و در برخی نقاط a است. در این صورت آن را های بیان حرکت گویند.

«ی» این نشانه که در آغاز کلمه به صورت« یـ» و در وسط به صورت « ـیـ » و در پایان به صورت «ی» نوشته می شود، در میان و پایان کلمه می تواند نشانه مصوت بلند I باشد، چنان که در شیرازširaz) (، تهرانی (Tehrani) ؛ و گاهی نشانه واج صامت است، در این صورت در آغاز، میانه و پایان کلمه می آید چنان که در یک (yek)، شاید ( Šayad)، پای Pāy؛ ی در کلمه مأخوذ از عربی به جای نشانه ی مصوت بلند ā نیز به کار می رود، چنان که در عیسی Isā، یحیی (yahyā) .

مصوت مرکب

مصوت مرکب به مصوتی گفته می شود که در حین اَدای آن، وضع اعضای گفتار تغییر می پذیرد و بر اثر آن، رنگ یعنی ارتعاشات فرعی صوت نیز مختلف می شود و صدا از یک مصوت به سوی مصوت دیگر می لغزد، چنان که می توان آن را در حکم دو مصوت شمرده که با هم آمیخته و به صورت واحدی درآمده باشند. مصوت مرکب بسیط نیست، اما یک واج شمرده می شود.

به نظر برخی از یبان شناسان در زبان فارسی، دو مصوت مرکب وجود دارد، یکی از آن دو مصوت مرکبی است که در کلمه فردوسی (Ferdowsi)، نوروز(Nowrūz )، روشن ((rowšan دیده می شود. چنان که ملاحظه می شود این مصوت مرکب را با ow نشان داده ایم . دیگر مصوت مرکبی است که در کلمه های می(mēy)، کی(kēy)، ری(rēy) ؛ وجود دارد، این مصوب مرکب را با ey نشان داده ایم. به مصوت مرکب، واکه مرکب و آوا گروه نیز می گویند.

مقوله های دستوری: جمله ، فعل، اسم

با جمله هاست که سخن می گوییم. جمله، مجموعه ای منطقی و نظام یافته از واژه هاست که اندیشه ها، خواسته ها، عواطف و احساسات ما را نشان می دهد. دستور زبان، این روابط منطقی و نظام یافته را بررسی می کند و نشان می دهد که چگونه آنچه ما می خواهیم در قالب جمله بیان کنیم در ساده ترین صورت خود ارتباطی است که میان دو امر برقرار می شود. مثلاً وقتی که می خواهیم میان «عملِ رفتن» و «مردی که او را می شناسیم» ارتباطی برقرار سازیم، می گوییم.

مرد رفت.

همچنین وقتی که «عمل شکستن» را به «شیشه» نسبت می دهیم، می گوییم:

شیشه شکست.

هر کدام از اینها یک جمله است. در این جمله ها عمل اسناد یا نسبت به جزئی انجام می گیرد که در آخر جمله جای دارد و نسبت به کسی یا چیزی داده شده که در آغاز جمله جای دارد. اغلب جمله های فارسی در ساده ترین صورت خود، چنین وضعی دارند:

مرد رفت.

شیشه شکست.

گیاه رویید.

باد وزید.

فرش بافته شد.

دزد محکوم شد.

در این جمله دو دسته واژه وجود دارد: واژهایی که در آغاز جمله قرار دارند و نسبتی به آنها داده شده؛ و واژه هایی که به دسته ی نخستین، اسناد داده شده اند. در اینجا دو مقوله از مقوله های دستور زبان فارسی به دست می آید: کلمه که در محل اسناد است، فعل نامیده می شود و کلمه ای که بدان اسناد می دهیم ، یعنی مسندالیه، اسم نام دارد. اسم، کلمه ای است که بدون اینکه جانشین کلمه دیگری شود مورد اِسناد قرار می گیرد و مسندالیه واقع می شود، یعنی چیزی به او اسناد داده می شود.

نقد ادبی و ارزشهای آن




نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه ی علمی دارد بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.

نقد ادبی که از آن می توان به سخن سنجی و سخن شناسی نیز تعبیر کرد عبارتست از شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشاء آنها کدام است. در تعریف آن، بعضی از اهل نظر گفته اند که «سعی و مجاهده ایست عاری از شائبه اغراض و منافع، تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشه ی انسان در گنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید» و البته این تعریف که ماثیو آرنولد نقاد و شاعر انگلیسی ایراد کرده است، هر چند شامل نوعی از نقد ادبی هست امروز دیگر حد و تعریف درست جامع و مانع نقد ادبی نیست. چون در زمان ما غایت و فایده ی نقد ادبی تنها آن نیست که نیک و بد آثار ادبی را بشناسد بلکه گذشته از شناخت نیک و بد آثار ادبی، به این نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول یا علل و اسبابی را نیز که سبب شده است اثری درجه ی قبول یابد و یا داغ رد بر پیشانی آن نهاده آید، تا حدی که ممکن و میسر باشد تحقیق بنماید و بنابراین واجب است که نقد ادبی، تا جائی که ممکن باشد از امور جزئی به احکام کلی نیز توجه کند و از این راه تا حدی هم به کسانی که مبدع و موجد آثار ادبی هستند مدد و فایده برساند و لااقل کسانی را که در این امور تازه کار و کم تجربه اند در بیان مقاصد کمک و راهنمایی کند و آن کسانی را هم که جز التذاذ و تمتع از آثار ادبی هدف و غرض دیگر ندارند، توجه دهد که از این آثار چگونه می توانند لذت کامل برد و از هر اثری چه لطائف و فوایدی می توان توقع داشت.

کلمه ی نقد خود در لغت به معنی «بهین چیزی برگزیدن» و نظر کردن است در دراهم (1) تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره باز شناسند. معنی عیبجوئی نیز، که از لوازم «به گزینی» (2) است ظاهراً هم از قدیم در اصل کلمه بوده است و به هر حال از دیرباز، این کلمه در فارسی و تازی، بر وجه مجاز در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است چنانکه آن لفظی هم که امروز در ادب اروپایی جهت همین معنی به کار می رود در اصل به معنی رأی زدن و داوری کردن است و شک نیست که رأی زدن و داوری کردن درباره ی امور و شناخت نیک و بد و سره و ناسره ی آنها مستلزم شناخت درست و دقیق آن امور است و از اینجاست که برای نقد ادبی مفهومی وسیع تر و تعریفی جامع تر قائل شده اند و آن را شناخت آثار ادبی از روی خبرت و بصیرت گفته اند.

اما در این باب که آیا نقد ادبی را با مبادی و اصولی که دارد می تواند از مقوله ی علوم خواند یا نه، جای گفتگو است. کسانی که آن را علم مستقلی دانسته اند معتقدند که نقد، معرفت یک سلسله از آثار و مخلوقات ذهن انسان است که ادب نام دارد و هدف آن مثل همه ی علوم راجع به انسان، طبقه بندی و شناسایی صفات و احوال موضوع می باشد. تن و سنت بوو، به پیروی از این اندیشه سعی داشته اند نقد ادبی و تاریخ ادب را به صورت «تاریخ طبیعی افکار و اذهان بشری» در آوردند و شیوه و طریقه یی را نیز که دانشمندان علم الحیاة در پیش داشته اند در مباحث انتقاد ادبی پیش بگیرند، اما شک نیست که این اندیشه از افراط و اغراق خالی نیست. بر فرض که مبادی این فکر درست باشد قطعاً نباید و نمی توان توقع داشت که همان نتایج قطعی و همان احکام جزمی که از روش تجربی در علوم طبیعی و حیاتی حاصل شده است در نقد آثار ادبی نیز از به کار بستن آن روشها حاصل آید.

زیرا اعیان و افرادی که موضوع علوم طبیعی هستند در زمان و مکان مجتمع و مشترکند و همه کس می تواند صفات و احوال آنها را تحقیق و تجربه نماید؛ اما آثار ادبی در حکم اعیان و افراد ذهنی هستند که فقط در ذهن و وجدان ما وجود دارند. از این رو هر قدر تجربه و ملاحظه ی ما دقیق باشد باز نمی تواند آن مایه ارزش علمی را که تجربه در قلمرو و علوم طبیعی دارد به دست بیاورد. مشاجرات و اختلافاتی که در نقد آثار ادبی، از قدیم بین صاحب نظران وجود داشته است دلیل روشنی بر صحت این دعوی است.

بنابراین باید عقیده ی کانت را قبول کرد که می گوید «نقد ادبی و علم ادبیات یک معرفت ذهنی است و نمی توان آن را در ردیف علوم تحقیقی به شما آورد.» در همین مورد دراگو میرسکو محقق و منقد معاصر از دانشمندان رومانی، معتقد است که با رعایت اصول و موازین منطق و زیباشناسی در نقد ادبی نیز می توان مثل علوم طبیعی به نتایج و فواید قطعی رسید.

ارزش نقد فنی

نقد ادبی از این حیث که متضمن معرفت است، امریست که از جهت اجتماعی و نفسانی و زیبایی درخور ملاحظه است، ناچار با بسیاری از مباحث جامعه شناسی و روانشناسی و زیباشناسی ارتباط دارد و از این حیث تابع اصول و موازین بعضی از علوم می باشد. حتی از این جهت که فایده و نتیجه ی نقد، به دست آوردن موازین و قواعد کلی برای آثار ادبی است آن را می توان مثل علم منطق و علم اخلاق به قول ووندت یک نوع علم دستوری SCIENCE NORMATIVE خواند. بنابراین نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه ی علمی دارد بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.

در حقیقت، بعضی نقد ادبی را صناعت دانسته اند. صناعت چنانکه حکماء گفته اند، عبارتست از اینکه درباره ی بعضی امور از طریق حس و تجربه، نظر کلی و واحدی که بر تمام موارد مشابه قابل تطبیق باشد استنباط و استنتاج نمایند. پس صناعت معرفتی است که می تواند تجارب مکتسب را در موارد لازم و مشابه به کار بندد و از آن استفاده کند.

فی المثل طب چنانکه ارسطو می گوید، آنجا که از امراض و علل آنها گفتگو می کند علم است و آنجا که برای دفع امراض به وسیله ی طبیب به کار می رود صناعت محسوب است. نقد ادبی نیز همین حال را دارد زیرا آنجا که مقصود از آن تحلیل عناصر و اجزاء نفسانی و علل و محرکات داخلی و خارجی نویسنده و شاعر است علم است. و البته جزئی از علوم روانشناسی و جامعه شناسی است. اما آنجا که منتقد می خواهد معرفت عناصر و اجزاء و احوال و اوصاف آثار ادبی را بر موارد مشابه تطبیق نماید و نتیجه ی کلی و عمومی به دست آورد، نقد ادبی مثل طب، صناعتی بیش نیست. آنچه ادبا و راویان گذشته در باب علم شعر و علم ادب گفته اند، در واقع مراد آنها همین جنبه ی صناعی شعر و ادب بوده است نه آنکه شعر و ادب را مثل هندسه و نجوم و هیئت در ردیف علوم شمرده باشند.

از جاحظ نقل کرده اند که گفت: علم شعر را نزد اصمعی طلب کردم او را چنان یافتم که از شعر جز غریب آن را نیک نداند. به اخفش روی آوردم دیدم که او جز در اعراب شعر دست ندارد. روی به ابی عبیده آوردم او نیز از شعر جز آنچه مربوط به اخبار و یا متعلق به ایام و انساب بود چیزی نمی دانست و آنچه را از علم شعر می خواستم جز نزد ادبای کاتب همچون حسن بن وهب و محمد بن عبدالملک الزیات نیافتم. و از سیاق کلام پیداست که مطلوب جا حظ همان معرف مخصوصی است که بدان، قواعد و اصول کلی را بتوان بر اشعار تطبیق نمود و به زشتی و زیبایی آنها حکم کرد و این معرفت از طریق تمرین و ممارست بدست می آید و همان است که به قول ارسطو آن را باید صناعت نام نهاد.

آیا نقد را می توان در شمار فنون ادبی درآورد؟ کسانی که برای نقد، حدود و ثغور مشخص قائل نیستند به این سؤال نیز جواب منفی می دهند. برون تیر منتقد معروف می گوید که نقد را نمی توان مثل غزل و حماسه ومدح و رثاء از فنون ادبی دانست. زیرا نقد برخلاف فنون ادبی حدود و اوصاف مشخص و معینی ندارد. در نظر وی، انواع ادبی، هر چند در طی قرون و احوال، عرضه ی تحول و تطور گشته اند لیکن تطور و تبدلی که در آنها رخ نموده است آن مایه نیست که اوصاف بارز آنها را دگرگون کرده باشد؛ هر قدر در طول زمان بین درام های اشیل یونانی و شکسپیر تفاوت رخ داده باشد باز به آسانی می توان آن هر دو را در یک ردیف آورد. هر چند در عرض مکان میان غزلهای حافظ و نغمه های هاینه و اختلاف پدید آمده باشد هنوز می توان آنها را در یک ردیف جمع کرد. اما تفاوت و اختلافی که فی المثل بین رساله ی «تألیف کلام» تألیف دنیس از اهل هالیکارناس نقاد یونانی با مجموعه ی «مفاوضات دوشنبه» اثر سنت بوو منتقد فرانسوی هست چندان است که شاید نتوان به جز نام هیچ جهت وجه اشتراک و شباهتی در میان آنها یافت. نقد «آریستوفان» نه تنها از لحاظ موضوع بلکه حتی از جهت غایت و نتیجه نیز با نقد بلینسکی تفاوت دارد و شاید اصل قضاوت و حکومت، که منبع هر دو است تنها قدر مشترکی باشد که میان آن دو نوع نقادی وجود دارد.

ظاهر آن است که نقد ادبی هر چند، در طی تاریخ هرگز به حدودی مقید و محدود نمانده است لیکن در عالم ذوق و ادب همواره وظیفه و عمل خاصی داشته است. این وظیفه، وضع و کشف اصول و قواعد کلی ادب و نظر در نحوه ی اجراء آن اصول و قواعد است. این قواعد و اصول در طی تحولات قرون و اعصار برحسب حوائج و مقتضیات، متعددتر و گوناگون تر شده است. از این رو ناچار دقت و نظر در نحوه ی اجراء آنها نیز اسالیب و انحاء مختلف یافته است. بنابراین تحول و تطوری که در نقد ادبی رخ داده است برخلاف رأی برون تیر تبدل و استحاله نیست، بلکه توسعه و تکامل است. اسالیب و انحاء قدیم نقادی، بی آنکه به کلی منسوخ و مهجور شده باشد با انحاء و اسالیب تازه مقرون شده است.

تعمق در تارخ ادب و هنر، به خوبی این نکته را تأیید می کند. در قدیم بسا که چون معنی و مضمون شعر نیز در نزد بعضی از ملل امری الهامی و قدسی به نظر می رسید هرگز هدف نقد و مورد بحث و نظر نقاد قرار نمی گرفت اما جنبه ی فنی و لغوی آن مورد نظر بود و از این رو، در اعصار کهن نقد غالباً فقط جنبه ی لغوی و نحوی داشت. از وقتی که معنی و مضمون شعر جنبه ی قدسی و الهامی خود را از دست داد «نقد مضمون و معنی» نیز رواج یافت و در کنار نقد لغوی قرار گرفت. اکنون نیز در طی قرون و اعصار بعد، بر آن دو گونه نقد، انواع نقد روانشناسی، جامعه شناسی و زیباشناسی افزوده شده است. بنابر این درست است که نقد امروز، در چنین عرصه ی وسیعی که دارد، با نقد قدیم تفاوت بسیار یافته است لیکن قول کسانی که می گویند نقد لغوی و نقد معنی جز در نام اشتراکی ندارند در خور تأمل بلکه انکار است.

غور و تحقیق در تاریخ نقد، این نکته را ثابت می کند که آنچه امروز نقد ادبی می گویند با آنچه در قدیم از نقد ادبی اراده می کرده اند تفاوت چندانی ندارد بلکه فقط صورت توسعه یافته و تکامل پذیرفته ی آن می باشد. این مطلبی است که مطالعه در تاریخ نقد آن را روشن می کند و در واقع بدون مطالعه ی تاریخ نه فقط مفهوم درستی از نقد نمی توان یافت بلکه باید گفت که فن نقد بتمامه در تاریخ ادب و هنر مندرج است و همین امر است که نقد را با تاریخ ادبیات مرتبط می کند.

پی نوشتها

1) دراهم : جمع درهم

2) به گزینی: گزینش بهتر

آیین نگارش چیست ؟



زیبایى خواهى، حقیقت جویى و نوآورى، از جمله گرایش هاى فطرى آدمى است. رغبت و علاقه انسان به گفتار و نوشتار درست و شیوا نیز سرچشمه در همان میل نهفته دارد. سخن و نوشته هدفمند، شیوا، روان و رسا، تأثیرى اعجاز گونه بر جان شنونده دارد ، او را مدهوش و سرمست مى سازد و مرواریددرخشان حقیقت را بر ساحل فهم و ادراک او مى نشاند.

رعایت درستى و شیوایى در گویش و نگارش جز از راه آشنایى با آداب و شیوه هاى صحیح نگارش امکان پذیر نخواهد شد.

آیین نگارش عبارتند از:

1 - تناسب با مقتضیات زمان: نوشته خوب باید با نیازهاى روزگار خود همراه باشد. گذشته از اصول ثابت اعتقادى و برخى احکام عملى که در هر روزگارى پابرجا و استوارند، دیگر اصول و فروع را باید به تناسب مقتضیات زمان دریافت کند و به خواننده انتقال دهد.

2. هماهنگى با نیاز مخاطب: نوشته خوب پیش از شکل یابى و استوار شدن، مخاطب خود را ارزیابى مى کند. برخى از نیازهاى مخاطب فطرى اند، یعنى پاسخ گویى به آن ها تعهد است. در نوشته خوب، خواننده باید پاسخ نیازهاى فطرى خود را بیابد، خواه علمى باشد و خواه احساسى، تفریحى، و .... از این رو، پیش از دست بردن به قلم، باید بدانیم:

ـ براى چه کسانى مى نویسیم.

ـ آنهاچه نیازهاى فطرى ودرونی دارند.

ـ راه پاسخگویى به آن نیازها چیست.

ـ آن راه را چگونه با قالب و زبان گفتار خود هماهنگ کنیم.

ویژگى هاى نوشته خوب از نظرآیین نگارش

1. درست نویسى

2. شیوا نویسى

نوشته خوب باید هم بر پایه قواعد شناخته شده ادبى استوار باشد و هم زیباو شیوا جلوه کند. درستى سخن در دانش هاى دستور زبان،لغت، بافت شناسى نوشته، و ساخت شناسى آن ارزیابى مى شود. به همین جهت یک نوشته درست با معیارهاى این چهار دانش مطابقت دارد.

براى شیوانویسى (فصیح و بلیغ نویسى) راهکارهایی وجود دارد که در دانش هاى معانى، بیان، بدیع، و سبک شناسى مورد مطالعه قرار مى گیرند. آموختن قواعد درست نویسى، براى نویسنده شدن «کافى» نیست، امّا مسلّماً «لازم» است.

درست نویسی دستوری

درست نویسى واژگان

از دیگر پایه هاى درست نویسى، رعایت اصول واژه گزینى است.

گرته بردارى

یکى از آفات واژه گزینى در زبان امروز «گرته بردارى» است. گرته بردارى یعنى تقلید محض از یک زبان بیگانه در گزینش واژه ها; تقلیدى که با فرهنگ و فضاى زبان ما سازگارى نداشته باشد. این آفت پس از استوارى نظام مشروطه نمودار شد و آرام آرام در همه اجزاى فرهنگ و اندیشه ما رسوخ کرد. سیل ترجمه های غیر اصولی بهنشر این آفت کمک کرد و سرانجام زبانى را به نسل امروز تحویل داد که هر گوشه اش از گرته بردارى هاى نا بجا نشان دارد.

اصول گزینش واژه

هر واژه، ترجمه ی وجودى ذهنى است; و تناسب میان آن دو بر پایه رابطه هایى استوار است. امّا پس از این مرحله، یعنى برگرداندن آن وجود ذهنى به یک واژه، مرحله اى مهم تر فرا مى رسد که عبارت است از «گزینش بهترین ترجمه و درست ترین و زیباترین واژه».

در این مرحله است که نویسنده خود را با چند واژه براى یک مفهوم روبه رو مى بیند، در حالى که تنها یکى از این واژه ها دقیق تر، اصیل، زیباتر، و استوارتر است. نویسنده خوب کسى است که این بهترین را بیابد.

در گزینش بهترین واژه، رعایت این اصول ضرورت دارد:

درستى ؛ عیارِ درستى، واژه نامه هاى معتبر، ذوق ادبى، و کاربردهاى بهنجار است. در این میان، گویش مردم کوچه و بازار یا فلان شاعر و نویسنده، به تنهایى هرگز اعتبار ندارد. به ویژه باید توجه کرد که اگر نویسنده یا شاعرى بزرگ واژه اى نادرست را به کار برده باشد، معیار درستىِ آن واژه نخواهد بود.

اصالت : کلمه باید با زبان رسمی هماهنگ و با اصول آن سازگار باشد.

صیقل یافتگى: واژه باید آن قدر تراشیده شود و ظریف گردد که کاملا در ظرفِ معنى جاگیرد;یعنی لفظ و معنی کاملا هماهنگی داشته باشند.

تناسب با سبک و مخاطب : واژه نه باید فنى و خاص باشد و نه عامیانه; مگر آن که سَبک چنین اقتضا کند. باید حدّ اعتدال رعایت شودتا مخاطب با واژه هاى نوشته به راحتى ارتباط برقرار کند. همین جا اشاره می کنیم که یکى از آفات گویندگى و نویسندگى «به کارگیرى واژه هاى خاص و اصطلاحى» است.

خوش آهنگى: کلمات یک متن باید به گونه اى کنار هم قرار گیرند که آهنگى نرم و لطیف در جمله جارى باشد.

توانمندى : در هر زبان، واژه هایى محدود وجود دارند. اما این محدودیت هرگز باعث نمى شود که نویسنده در به کارگیرى آن ها احساس محدودیت کند. هرچند واژه ها محدودند، نیروى آنها نامحدود است. خوب است در این جا از گفتار استادمهرداد اوستای اد کنیم:

«بى تردید، زبان پارسى از نظر استعداد ترکیبى، یکى از مستعدترین زبان هاى عالم است. از این روى، شاید آن را بتوان به جریان زندگى در وجود یک جنگل کوهستانى تشبیه کرد که ... شاخسارهاى جوان هر درختش از هوایى پر از تَرى و سرشار از تازگى، پیوسته جوانه مى زند و ریشه اش از منابع پایان ناپذیر زمین نیرو مى گیرد; و به جاى هر درخت که فرو افتد چندین نهال سر بر مى کشد تا خود را به خورشید رساند.



چگونه خلاصه نویسی کنیم ؟


معمولا خلاصه نویسى با دو هدف انجام می شود:
صرفه جویى در وقت، درک پیام هاى اصلى نوشته.
به همین دلیل خلاصه نویس باید جوهرِ مطالب نوشته را استخراج کند.

روشهای خلاصه نویسی
خلاصه نویسى به یکى از این دو روش زیر انجام مى گیرد:
1- بازنویسى یک نوشته در مقیاس کوچک تر.
2-نوشتن خطوط اصلى یک نوشته.

مراحل خلاصه نویسى
1- مطالعه نوشته و درک مفهوم و پیام هاى آن به طور کامل
2- یادداشت بردارى از خطوط اصلى نوشته - منظور از خطوط اصلى، نکاتى است که از نظر نویسنده داراى اهمیت درجه یک هستند.

حذف نکته هاى زاید
هنگام مرور یادداشت هاى خود که حاوى خطوط اصلى است، گاه پى مى بریم که بعضى از نکات در مجموع چندان اهمیت ندارند، گر چه در لحظه یادداشت بردارى مهم جلوه مى کرده اند. در این صورت، باید این نکات را حذف کنیم.

در نوشتن متن خلاصه شده باید به این نکته ها توجه کنیم:
(1) انتخاب سبک مناسب با متن خلاصه شده. این سبک ممکن است با سبک متن اصلى یکسان نباشد.
(2) رعایت هماهنگى و یکنواختى افعال از لحاظ زمان و دیگر مختصّات.
(3) پایبندى به قواعد درست نویسى .
(4) توجّه به تناسب حجم.
(5) تصرف نکردن در پیام هاى مهم و محتواى متن اصلى.
(6) رعایت یکدستى در مجموع متن خلاصه شده، از لحاظ سطح و زبان.
(7) آوردن نام متن اصلى و مشخصات آن .

کارتون – عاقبت مقام عظما !


 کارتون سید علی خامنه ای ، کاریکاتور ولی فقیه ، اعدام خامنه ای ، چوبه دار ، مرگ ولایت مطلقه فقیه ، جمهوری اسلامی ، اعدام دیکتاتور بزرگ ،

نقد داستان چیست ؟



اگر تا به حال به این نکته فکر کرده اید که روزی منتقد یک متن داستانی شوید حتما این مطلب را بخوانید
تمام انرژی و عصاره‌ی روحتان را در یک داستان می‌ریزید. شب‌ها و روزها بر سر یک صفحه وقت می‌گذارید و کار می‌کنید تا دست آخر داستان نوشته می‌شود. در مرحله‌ی بعد داستانتان را به کسی می‌دهد تا بخواند، شاید آن شخص، خودش نویسنده باشد و شاید هم یک دوست. خلاصه خیلی وقت گذاشته‌اید تا داستانی بنویسید که پرفروش باشد یا دیگران از آن استقبال کنند. حتماً می‌دانید که اگر به صورت حرفه‌ای دنبال نوشتن هستید، دانش چگونه خوب نوشتن لازم است ولی کافی نیست. دانش دیگری را هم باید بدانید. درست است. دانش نقد کردن حرفه‌ای یک داستان در زیر، سیاهه‌ای از نکات و سؤال‌هایی که یک نقد خوب را شکل می‌دهند آورده شده و البته روش‌های فراوانی برای نقد یک داستان هست. می‌توانید بعد از نوشتن داستانتان چند روزی آن را کنار بگذارید و بعد مطالب زیر را بخوانید. بعد ببینید آیا این نکات در داستانتان رعایت شده است.

فرآیند نقد

در این بخش از نقد داستان سعی کنید موارد زیر را اجرا کنید. به یاد داشته باشید که نگاه شما در چند موردی که در زیر آمده هنوز آن نگاه یکسر تکنیکی به داستان نیست.

الف ـ به هیچ وجه مبادرت به خواندن سایر نقدهایی که راجع به این داستان نوشته شده است نکنید. می‌توانید خواندن آنها را به بعد موکول کنید.

ب ـ ‌به‌عنوان یک خواننده، برداشت و احساس خود را از داستان، بنویسید. برای مثال می‌توانید روی این موضوع دقت کنید که آیا داستان از همان پاراگراف‌های اول توانسته شما را به خود جذب کند؟

ج ـ ضعف‌های داستان را پیدا کنید. به یاد داشته باشید که نوشتن یک نقد دو هدف را دنبال می‌کند: یکی، مشخص کردن نقاط ضعف آن و دیگر، ارائه‌ی پیشنهادهای سازنده برای نویسنده تا داستان خود را تقویت کند.

د ـ اگر داستان نقطه‌ی قوتی دارد آن را مشخص کنید.

هـ ـ هرگز طی نقد داستان به نقد شخصیت نویسنده نپردازید. تمرکز شما فقط و فقط باید روی نوشته و متن باشد. بنابراین زندگی و شخصیت نویسنده هیچ ارتباطی به نقد اثر ندارد.

نقد عناصر داستان

یک داستان معمولاً در بردارنده‌ی عناصری است که به شکل قاعده درآمده‌اند. البته یک داستان خوب الزاماً نیازی به تبعیت بی‌چون و چرا از این قواعد ندارد و می‌تواند از این قواعد تخطی کند و حتی ژانر خود را هم زیر پا بگذارد. با این حال، در مبحث روایت‌شناسی، روایت باید دارای ویژگی‌هایی باشد تا در فرایند شناخت و نقد آن به مشکلی بر نخوریم. در زیر به شکل ساده و گذرا این عناصر بررسی می‌شود؛ با این توضیح که دو کتاب ارزشمند «دستور زبان داستان» از احمد اخوت و عناصر داستان از رابرت اسکولز (ترجمه‌ی فرزانه طاهری) جزء منابع خوب حیطه‌ی روایت‌شناسی و شناخت عناصر داستان‌اند که می‌توانید به آنها مراجعه کنید.

الف ـ شروع داستان (OPENING)

آیا اولین جملات و پاراگراف‌های داستان توجه شما را به خود جلب کرده‌اند؟ هرقدر که نویسنده در داستان خود شروع بهتری داشته باشد، بیشتر می‌تواند خواننده را جذب کند. حتی ما وقتی در کتابفروشی هستیم و کتاب داستانی را می‌بینیم که با نویسنده‌ی آن آشنایی نداریم، یکی از معیارها برای خرید آن می‌تواند توجه به دقت به نحوه‌ی شروع آن باشد. ادوارد سعید گفته: «بدون داشتن ذره‌ای از احساس آغاز، هیچ اثری را نمی‌توان شروع کرد؛ همان‌طور که بدون این احساس پایانی هم در کار نخواهد بود». رابرت اسکولز در کتاب عناصر داستان معتقد است که در شروع داستان باید شخصیت‌های کلیدی معرفی و مناسبت‌های اولیه‌ی آنها مشخص شود، زمینه برای کنش اصلی آماده شده و چنانچه داستان نیاز داشته باشد، چیزی درباره‌ی گذشته‌ی آن عنوان کند. باید در شروع داستان اولین نشانه‌های بحران داستان به خواننده نشان داده شود؛ بحرانی که بعداً کنش اصلی داستان را به همراه دارد. به هرحال شروع داستان خیلی مهم است و یک منتقد هم حتماً باید به شروع داستان توجه اساسی داشته باشد.

ب ـ کشمکش (CONFLICT)

منظور از کشمکش، درگیری ذهنی یا اخلاقی شخصیت داستان است که از امیال یا آرزوهای برآورده نشده یا مغایر ناشی می‌شود. در داستان باید دید آیا کشمکش عاطفی شخصیت اصلی و نیز کشمکش بین شخصیت‌های دیگر وجود دارد؟ و نویسنده تا چه حد توانسته کشمکش بین شخصیت‌ها و کشمکش شخصی قهرمان داستان را نشان دهد.

طرح (PLOT)

مبحث طرح یکی از مباحث پیچیده و اساسی در داستان است. اما این‌جا به‌طور گذرا می‌گوییم منظور از طرح، نقشه،‌نظم، الگو و شمائی از حوادث است. به بیان بهتر، حوادث و شخصیت‌ها طوری در داستان شکل می‌یابند که کنجکاوی و تعلیق خواننده را به دنبال می‌آورند. خواننده حوادث داستان را پی می‌گیرد و می‌خواهد علت وقوع آنها را بداند. شاید لازم باشد بگویم که طبق تعریف ای.ام.فورستر بین داستان و طرح، فرق است. داستان نقل رشته‌ای از حوادث است که بر طبق روالی زمانی ترتیب پیدا کرده‌اند. اما طرح، نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علی و معلولی. در این قسمت از نقد باید نکاتی را که مرتبط با طرح است در نظر بگیریم: آیا طرح اصلی واضح و قابل باور است؟ آیا شخصیت اصلی مسأله‌ی تعریف شده‌ای برای حل کردن دارد؟ آیا خواننده می‌تواند زمان و مکان داستان را به آسانی تشخیص دهد؟ و...

فضاسازی داستان (SETTING)

در این قسمت باید دید آیا توصیف کاملی از پس زمینه‌ی داستان ارائه شده است! آیا نویسنده اسم‌های خوبی برای آدم‌ها، مکان‌ها و اشیا به کار برده است؟ آیا بین زمان و نظم حوادث در داستان هماهنگی است؟

شخصیت‌پردازی (CHARACTERIZATION)

شخصیت در تعریفی ساده، انسانی است که با خواست نویسنده پا به صحنه‌ی داستان می‌گذارد و کنش‌های مورد نظر نویسنده را انجام می‌دهد و سرانجام از صحنه‌ی داستان بیرون می‌رود. البته در نگاهی دیگر، شخصیت موجودی پویا است که در کنش‌های داستانی ظاهر می‌شود و اگرچه از طرح کلی داستان پیروی می‌کند ولی گاهی خود ابتکار عمل به دست گرفته و همه‌چیز را رهبری می‌کند. در نقد داستان باید دید آیا شخصیت خوب پردازش شده است؟ آیا تصویر استادانه‌ای از فرهنگ، خصوصیات، دوره‌ی تاریخی و موقعیت مکانی شخصیت اصلی ارائه شده است؟ آیا حس تناقض و کشمکش درونی شخصیت به خوبی نشان داده شده است؟

دیالوگ (DIALOGUE)

در این قسمت باید دید آیا کلماتی که از دهان شخصیت‌ها بیرون آمده تناسبی با خلق و خوی آنها دارد؟ آیا خواننده قادر است از خلال دیالوگ بین شخصیت‌ها به فضاسازی‌ها و توصیف‌های نویسنده پی ببرد؟ اگر چنین باشد می‌توان داستان را دارای نقطه‌ی قوت دانست.

زاویه دید (POINT OF VIEW)

زاویه دید منظری است که نویسنده ـ راوی و یا شخصیت‌ها از طریق آن به داستان و حوادث آن می‌نگرند. این منظر، به‌طور عمده دو ساحت دارد: ساحت چشم و ساحت فکر. ساحت چشم نگاه یا نظر (PERSPECTIVE) را به بار می‌آورد و ساحت فکر، ایدئولوژی و وجهه‌ی نظر را. در داستان باید دید زاویه‌ی دید اول شخص است یا سوم شخص و یا دانای کل. در عین حال تغییر زاویه دید در داستان به چه شکلی است؟ آیا این کار به شکلی استادانه انجام می‌شود؟ و اصولاً آیا در داستان ما شاهد تعدّد زاویه دیدها هستیم یا یک زاویه دید واحد بر داستان حاکم است؟

مواردی که در بالا مطرح شد جزء عناصر اصلی داستان محسوب می‌شوند که دانستن آنها اگرچه برای داستان‌نویسی و ناقد لازم است، اما کافی نیست. یک اثر داستانی خلاقانه، ظرفیت‌های خاص خود را دارد؛ لذا مطابقت دقیق و موبه‌موی آن با عناصر فوق، نقطه‌ی قوت و برجستگی آن محسوب نمی‌شود. با این حال چنانچه اثری بتواند پابه‌پای این قواعد، تفاوت‌ها و برجستگی‌های خاص خود را هم داشته باشد، آن وقت ما می‌توانیم آن را داستانی قوی و ارزشمند بدانیم و مطمئن باشیم که ارزش بیشتر از یک بار خواندن را دارد
.

تراژدی یا غمنامه چیست ؟


تراژدی، نمایش اعمال مهم و جدی ای است که در مجموع به ضرر قهرمان اصلی تمام می شوند؛ یعنی هسته داستانی Plot جدی به فاجعه Catastrophe منتهی می شود. این فاجعه معمولاً مرگ جانگداز قهرمانان تراژدی است. مرگی که ابداً اتفاقی نیست بلکه نتیجه منطقی و مستقیم حوادث و سیر داستان است. ارسطو در فن شعر در تعریف تراژدی می نویسد: «تراژدی تقلید و محاکات است از کار و کرداری شگرف و تمام، دارای [درازی و] اندازه ای معلوم و معین، به وسیله ی کلامی به انواع زینت ها آراسته... و این تقلید و محاکات به وسیله ی کردار اشخاص تمام می گردد نه این که به واسطه نقل روایت انجام پذیرد و شفقت و هراس را برانگیزد تا سبب تطهیر و تزکیه ی نفس انسان از این عواطف و انفعالات گردد.»

تطهیر و تزکیه، ترجمه واژه یونانی کاتارسیس Catharsis است که از اصطلاحات مشهور نقد ادبی است و در زبان های اروپایی و Purgation و Purification ترجمه شده است. کاتارسیس را می توان «سَبُک شدگی» هم ترجمه کرد، زیرا غرض از آن این است که بیننده بعد از دیدن تراژدی از این که خود دچار چنان سرنوشتی نشده است احساس سبکی کند. در تراژدی، معمولاً قهرمان می میرد و این مرگ دلخراش باعث کاتارسیس می شود. ارسطو می گوید قهرمان تراژدی در ما هم حس شفقت را بیدار می کند و هم حس وحشت و هراس را. او نه خوب است و نه بد، مخلوطی از هر دواست، اما اگر از ما بهتر باشد، اثر تراژدی بیشتر می شود. قهرمان بر اثر بخت برگشتگی یا بازی سرنوشت، ناگاه از اوج سعادت به ورطه ی شقاوت فرو می افتد. تغییر سرنوشت نتیجه ی فعل خطایی است که از قهرمان سرزده است. به قول محققان غربی او بر اثر نقطه ضعفی که دارد مرتکب اشتباه می شود. به این نقطه ضعف در یونانی، همرتیا Hamartia گویند که در انگلیسی به Tragic Flaw یعنی نقطه ی ضعف تراژیک ترجمه شده است. یکی از رایج ترین انواع نقطه ضعف در تراژدی های یونانی، هوبریس Hubris به معنی غرور است. از خود راضی بودن و اعتماد به نفس بیش از حد که باعث می شود قهرمان تراژدی به نداها، اخطارها، علائم درونی و قلبی و آسمانی توجه نکند و از قوانین اخلاقی منحرف شود. از این دیدگاه شاید بتوان گفت که این نقطه ضعف اخلاقی هم در رستم هست (داستان رستم و سهراب) و هم در اسفندیار (داستان رستم و اسفندیار).

اما این که ارسطو از ترس و شفقت تراژیک سخن می گوید از این جاست که قهرمان تراژدی آن قدر بد نیست که دچار چنان سرنوشت رقت آوری شود، بلکه اصلاً بد نیست و حتی خوب است. آری تراژدی، نمایش و محاکات اعمال بزرگ و انسانی است، پس در ما حس شفقتی نسبت به او پیدا می شود، زیرا قهرمان بیش از گناه و خطایی که کرده است عقوبت می شود. اما از آنجا که ما در وجود جایز الخطای خود نیز در اوضاع و احوالی مشابه، احتمال اشتباهی مشابه اشتباه قهرمان حماسه می دهیم، دچار ترس و وحشت می گردیم. مبادا که ما نیز زمانی دچار چنین بلایی شویم؟ احساس شفقت و هراس تا مرحله یی پیش می آید که حوادث تراژدی آهسته آهسته به سوی فاجعه پیش می روند و برگشت بخت و معکوس شدن وضع را از سعادت و خوشی به بدبختی و شقاوت، کاملاً مشاهده می کنیم. آری به قول شوپنهاور تراژدی، نمایش یک شور بختی بزرگ است.

این مباحثی که ارسطو مطرح کرده است، در آثار تراژدی نویسان بزرگ یونان از قبیل آخیلوس یا آشیل Aeschyls (که در تراژدی نفر دومی را نیز وارد کرد) و سوفکلس Sophecles (که در تراژدی نفر سوم را وارد کرد) و ائوریپیدس یا اوریپید Euripides دیده می شود و در تراژدی های ما هم کم و بیش هست. چنان که بخت برگشتگی و اشتباه را، هم در رستم و سهراب می توان دید و هم در رستم و اسفندیار. البته تراژدی های ما قادرند و قالب آن را دارند تا در صحنه اجرا شوند، اما اساساً برای این هدف نوشته نشده اند. تراژدی های نویسنده ی رومی سنکا Seneca هم بیشتر به قصد مطالعه نوشته شده بود تا به روی صحنه آمدن و همین تراژدی های سنکا، در دوران رنسانس برای تراژدی نویسان، حکم نمونه و سرمشق را یافته بود.

در تراژدی های قدیم که برای اجرا در صحنه نوشته می شد، دسته همسرایان Chorus هم نقش داشت. همچنین در اصول تراژدی نویسی از اصول وحدت های سه گانه Three Unities سخن رفته است: یعنی وحدت زمان و مکان و موضوع؛ به این معنی که موضوعی واحد و یکپارچه در زمان و مکانی واحد اتفاق افتد، اما خود ارسطو از این اصول سخنی نگفته است.

ارسطو در تراژدی، شش عامل تشخیص داده بود:

1- هسته داستان یا Plot، که ترتیب منظم و منطقی حوادث و اعمال است.

2- قهرمانان و اشخاص Character، که بازیکنان نمایشنامه می باشند.

3- اندیشه ها، که حرف های قهرمانان یا نتایج اعمال آنان است.

4- بیان یا گفتار، که نحوه ی کاربرد و تأثیر کلمات در تراژدی است. طرز بیان باید سنگین و موزون باشد.

5- آواز کُر، آوازهایی است که دسته های همسرایان در تراژدی می خوانند.

6- وضع صحنه یا منظر نمایش، که مربوط به صحنه آرایی و صحنه سازی است.

اما به تدریج نمایشنامه نویسان از رعایت دقیق اصول ارسطویی منحرف شدند. البته ارسطو این اصول را از خود وضع نکرده بود تا سرمشقی برای تراژدی نویسان بعد از او باشد، بلکه آنها را از نمایشنامه های دوران خود و پیش از خود استخراج کرده بود و طبیعی است که با گذشت زمان، ذوق و سلیقه ها عوض شود و در برخی از اصول ارسطویی تغییراتی حاصل آید. از این رو ملاحظه می شود که غالب تراژدی های شکسپیر و اصولاً غالب تراژدی های دوره الیزابت ، با دوره ارسطویی منطبق نیست. مثلاً در تراژدی های شکسپیر طنز و شوخی نیز وجود دارد که به آنها Comic Relief گویند و همین عنصر تنوع و تسکین است که در دوره الیزابت به نوع ادبی جدید Trgicomedy تراژدی کمدی منجر شد که ارسطو از آن بحث نکرده بود و یکی از نمونه های معروف آن « تاجر ونیزی» شکسپیر است. اما از معدود نمایشنامه های غمباری که بعد از گذشت قرن ها از نظر وضع قهرمان و هسته ی داستان (Plot) با اصول ارسطو منطبق است «اتللوی» شکسپیر است که در آن قهرمان، بر اثر نقص اخلاقی بدبینی و حسد دچار اشتباه می شود و سرنوشت او از اقبال به ادبار می گراید و خواننده و بیننده را دچار شفقت و هراس و سبک شدگی می کند.

در غرب تا پایان قرن هفدهم، غالب تراژدی ها به شعر بودند. قهرمانی که دچار شوربختی می شد، از طبقات بالای اجتماع بود. در اواخر همین قرن، بین حماسه و تراژدی تلفیقی حاصل شد و نوع فرعی HeroicTragedy یعنی تراژدی پهلوانی به وجود آمد. از نمایشنامه نویسان معروف قرن هفدهم باید راسین و کورنی را در فرانسه نام برد که در آثار خود وحدت های سه گانه را مراعات کردند. در قرن هجدهم که در اروپا طبقه بورژوا روی کار آمد، نمایشنامه هایی به نثر نوشته شد که در آنها قهرمانان از طبقات معمولی اجتماع بودند. از نمایشنامه نویسان مهم آن قرن گوته و شیلر آلمانی هستند.

امروزه هم تراژدی غالباً به نثر است و این که قهرمان از طبقات عادی اجتماع باشد بسیار عادی است. گاهی برای این که فرق قهرمان تراژدی های امروز را با تراژدی های سنتی نشان دهند، از اصطلاح ضد قهرمان Anti Hero استفاده می کنند. ضد قهرمانان افرادی هستند که بر خلاف قهرمانان قدیم که در هاله ای از عظمت و وقار و قدرت احاطه شده بودند، منفی و بی اثر هستند. این نوع شخصیت ها را در آثار بکت می توان دید. از دیگر از تفاوت های تراژدی های امروزی با تراژدی های سنتی این است که در تراژدی های امروزی، گاهی به جای سرنوشت، سخن از فشارهای روانی است که باعث بدبختی فرد یا خانواده می شود و گاهی نیز عامل بخت برگشتگی را درگیری فرد با قوانین اجتماعی نشان داده اند.

به هر حال، اصل تعارض یا تضاد بین امیال، اراده ها و افکار، همواره در تراژدی چه قدیم و چه جدید نقش برجسته ای داشته است. در نمایشنامه های امروزی موضوع محدود نیست و هر چیزی را می توان مطرح کرد، حال آن که در آثار کلاسیک فقط موضوعات عالی و جدی از قبیل مسائل مربوط به سرنوشت و ارزشهای اخلاقی مطرح بود و هیچگاه از مسائل عادی مبتذل روزمره سخن نمی گفتند. مطالبی که تاکنون مطرح شد توصیف ساختمان تراژدی به عنوان یک نوع ادبی genre بود، اما در تبیین لایه های اساطیری و باستانی تراژدی و به عبارت دیگر در باب منشاء آن، گفته اند که تراژدی در اصل جنبه ی مذهبی داشت و هدف از آن جلب رضایت خدایان و برانگیختن حس رحمت آنان بوده است.

در یونان قدیم، هر ساله مراسم مذهبی ای برای دیونوسوس خدای شراب ، باروری و حیات اجرا می شد. در این مراسم که بدان « دیونوسیا» می گفتند، بزی را به عنوان سمبل دیونوسوس پاره پاره می کردند و از این رو معنی اصلی تراژدی در یونان تراگودیا "ترانه بز" است. در مراسم قربانی، آوازهایی خوانده می شد که منشاء آوازهای کر در تراژدی های بعدی شد. فلسفه ی این آوازها این بود که چون خدای زندگی مرده است باید با ترانه های سوزناک برای او عزاداری کرد و از این رو تراژدی در اصل، همان تعزیه بوده است. در داستان رستم و سهراب، با آن که رستم موظف است فوراً خود را به پایتخت برساند، اما سه روز مجلس بزمی تشکیل می دهد و همین باعث خشم کی کاووس می شود.

باری تراژدی در اعصار کهن، تعزیه ی دیونوسوس بود و در مراسم مذهبی عزاداری اجرا می شد. گاهی در این مراسم به جای قربانی بُز، انسانی را قربانی می کردند؛ قربانی کردن دختران باکره در مراسم مذهبی ملل قدیم و فدیه کردن آنها برای جلب رضایت خدایان، نمونه های متعددی دارد. این رسم در چند تراژدی از جمله ادونی آشیل دیده می شود. در حماسه ی ایلیاد هم آمده است که قرار بود آگاممنون دخترش ایفی ژنی را جهت رضایت خدایان قربانی کند اما آرتمیس دخترک را ربود و به جای آن گوزنی ماده قرار داد. مراسم باستانی دیگری که در ژرف ساخت تراژدی دخیل است این است که در دوران مادر سالاری در جوامع کشاورزی زن سالار، شاه پیر که سمبل سال کهن بوده است به دست شاه جوان که مظهر سال نو بود به قتل می رسید.

شاه جوان گاهی پسر شاه پیر بود و مادرش او را در کشتن پدر کمک می کرد. زیرا در حقیقت، مادر عاشق پسر خود بود و گاهی زن حاکم بر جامعه که می باید هر سال با پهلوانی ازدواج کند، پهلوان قبلی را می کشت و خون او را جهت باروری بر مزارع می پاشید. اتفاقاً، سوگنامه رستم و سهراب را می توان از این دیدگاه بررسی کرد. شاه جوان، یعنی سهراب 12 ساله (مظهر سال نو) به کمک مادرش تهمینه (مظهر زن حاکم) می خواهد شاه قبلی، رستم چند صد ساله را از میان بردارد. اما عوض این که مطابق معمول شاه پیر یا پهلوان قبلی از میان برود، سرنوشت، شاه جوان را از میان بر می دارد. شاید علت، این باشد که این مراسم مربوط به منطقه ی بین النهرین باستان بود که ساختار اجتماعی زن سالارانه داشت. اما اقوام آریایی مهاجر به ایران، دامدار و پدر سالار بودند و در نتیچه پسر بر پدر فایق نمی شد. و این تغییر در اکثر داستان های حماسی و تراژیک ما هست. مثلاً در تراژدی سیاووش هم، سودابه که آریایی نیست مطابق رسوم اساطیری بین النهرین عاشق شاه جوان، سیاووش می شود. علی القاعده سیاووش باید کی کاووس را از میان بردارد ولی خود از میان می رود.

غرض از این اشارات این است که توجه داشته باشیم در تراژدی هم مانند حماسه و غنا، زیر بناهای اساطیری دخیل اند و مثلاً همین موتیف تقابل پدر و پسر، اساس تراژدی معروف « ادیپوس شاه» اثر سوفوکل است که در آنجا، ادیپ ناخواسته پدر خود، لایوس را می کشد.

لازم به یادآوری است که قدمای ما بحث تراژدی را در فن شعر ارسطو متوجه نمی شدند، زیرا در ایران سنت نمایشنامه وجود نداشت. از این رو « تراگودیای» یونانی را به « طراغودیا» تعریف کرده بودند و ابوبشر متّی (متوفی در 329) مترجم « بوطیقا» به عربی، آن را به مدح ترجمه کرد، چنان که برای کمدی (قومدیا) معادل «هجو» را انتخاب کرد!

پیشگویی

یکی از مختصات تراژدی – مانند حماسه – این است که محتوای آن بر پیشگویی و پیش بینی است. در داستان رستم و اسفندیار، پیشگویی برعهده جاماسب است:

بخواند آن زمان شاه جاماسب را همان فال گویان لهراسب را

و اوست که مرگ اسفندیار را به دست رستم، پیشگویی می کند.

در سوگنامه ی رستم و سهراب هم ، رستم وقوع فاجعه ای را پیش بینی کرده است:

به دل گفت کاین کار آهرمن است نه این رستخیز از پی یک تن است

همچنین به نظر می رسد که رستم و سهراب گاهی به شناخت یکدیگر نزدیک می شوند، چنان که سهراب به رستم می گوید:«من ایدون گمانم که تو رستمی»

اما پیشگویی و پیش بینی در حماسه ها و تراژدیهای یونانی جنبه ی مشخص تر و رایج تری دارد، زیرا خدایان هم عملاً در داستان حضور دارند. در تراژدی ادیپوس شاه هم پیشگویان به لایوس گفته بودند که به دست پسرش کشته خواهد شد.

اودیپوس شاه

سوفوکل (حدود 496- 456 قبل از میلاد) یکی از بزرگترین نمایشنامه نویسان یونان باستان است. یکی از تراژدی های معروف او تراژدی «ادیپ» است که فروید با توجه به آن اصطلاح «عقده ادیپ» را وضع کرد.

ادیپ Oedipus پسر لایوس پادشاه تِب (تِبس) بود. اسم مادر او یوکاسته(ژوکاستن) است. غیبگویان به لایوس گفته بودند که ادیپ، پدر خود را می کشد و با مادرش ازدواج می کند. به دستور لایوس، ادیپ را در کوهی رها کردند تا از بین برود. چوپانان او را به نزد پادشاه کورنَت بردند. ادیپ بزرگ شد و چون از گفته ی غیبگویان آگاهی یافت از کورنت گریخت. در راه به لایوس برخورد و در منازعه ای ناشناخته او را کشت.

کرئون جانشین لایوس، عهد کرده بود که یوکاسته را به همسری کسی در خواهد آورد که به معماهای اسفینکس جواب گوید. ادیپ از عهده برآمد و در نتیجه نادانسته با مادر خود ازدواج کرد. بعد از سال ها حقیقت آشکار شد. یوکاسته خود را کشت و ادیپ، خود را کور کرد و به همراه دختر خود آنتیگون از تِبس بیرون رفت، اما گناه او دامنگیر مردم تِب شد.

گفته اند که پسران سوفوکل به دادگاه شکایت کرده بودند که پدر ما مخبط است و مقصود آنان کسب مجوز برای تصاحب دارایی پدر بود. سوفوکل نمایشنامه ادیپوس شاه را در دفاع از خود در دادگاه خواند و قضات پسران او را محکوم کردند. به قول برخی از محققان، سوفوکل با این عمل، تعریضاً پسران خود را به عقده ی حسادت متهم کرده بود.



آشنایى با فنّ مقاله نویسى



آشنایى با فنّ مقاله نویسى یکى از ضرورت هاى نویسندگى است. به ویژه پس از مشروطیّت، این گونه از نگارش در زبان فارسى گسترش یافت و امروز یکى از پایه هاى نوشتن به شمار مى رود. تقریباً هر نویسنده اى، گاه به سفارش و گاه یا برای خود به مقاله نویسى رو مى آورد، مخصوصاً که امروز اساس کار مطبوعات، مقاله نگارى است.

مقاله چیست؟

دائرة المعارف بریتانیکا نوشته است: «مقاله انشایى است که حجمى متوسّط دارد و در مورد موضوعى معیّن بحث مى کند. نویسنده باید حدود موضوع را رعایت کند و با رسایى و روشنى آن را توضیح دهد.»

در بیان کوتاه، مقاله نوشته اى است که درباره موضوعى خاص با حجمى متوسّط نوشته مى شود. مقاله معمولا در روزنامه و گاهنامه، و گاه در کتاب جاى مى گیرد. به مجموعه گفتارهاى صوفیان در مجالس خود نیز مقاله مى گفته اند، همانند مقالات شمس تبریزى.
در جهان امروز، مقاله عرصه اى گسترده دارد و موضوعات گوناگون را در بر مى گیرد.

شرایط مقاله نویسى


1. احاطه به موضوع مقاله.
2. صداقت و حسن نیّت که شرط قلم زدن است.
3. در نظر گرفتن مصلحت هاى جامعه، و نه منافع فرد یا گروه خاص.
4. گشودن گرهى از گره هاى علمى، اجتماعى، و ... از طریق گزینش موضوعاتى که طرح آن ها در جامعه دردى را دوا مى کند.

مراحل نگارش مقاله

1. یافتن موضوع: این کار، باید پس از تأمّل کافى و با اندیشه گره گشایى و خدمت صادقانه صورت پذیرد، نه به صرف تفنّن یا سفارشى را پاسخ گفتن.

2. تفکّر درباره موضوع و تنظیم طرح: در این مرحله، باید اندیشید که چه وجوهى از موضوع را باید شکافت; از کجا باید شروع کرد و به کجا ختم نمود; چه شواهدى را باید ارائه کرد; و چه دستاوردى در نظر است.

3. یادداشت بردارى از منابع: باید نکته هاى مهمّى را که بعداً در مقاله چیده مى شوند، از منابع گوناگون ـ و گاه از گنجینه ذهن خویش فراهم آورید.
ثبت نشانى دقیق منابع را هرگز فراموش نسازید، زیرا نویسنده امین کسى است که نام منابع مورد استفاده را با کمال انصاف ذکر نماید.

4. تنظیم و اصلاح یادداشت ها: در این مرحله، یادداشت هاى پراکنده کنار هم قرار مى گیرند و پیش نویس متن مقاله از چینش آن ها پدیدار مى شود. ترتیب منطقى و نظم ساختارى هرگز فراموش نشود.

5. تهیّه متن نهایى مقاله: ویرایش و بازنگرى پیش نویس و تهیّه متن پاکنویس سبب مى شود که نویسنده اطمینان یابد کارى منطبق با میزان هاى نگارشى و ویرایشى انجام داده است .

6. تعیین عنوان: خوب است در تعیین عنوان شتاب نکنیم و آن را به مرحله آخرواگذاریم; زیرا پس از احاطه یافتن به متن خویش، بهتر مى توانیم عنوانى گویا و درخور براى آن برگزینیم. عنوان باید آیینه مقاله، کوتاه، آهنگین و پرطنین، روان و شیوا باشد.

حجم و گستره مقاله

معمولا مقاله هر چه کوتاه تر ـ در عین رسایى ـ باشد، خوانندگان بیشترى را به خود جلب مى کند. با این حال، گاه موقعیت ایجاب مى کنند که مقاله حجمى زیاد بیابد. روى هم رفته، حجم یک مقاله به این عوامل بستگى دارد:

ـ موضوع مقاله: مثلا موضوعات علمى معمولا حجمى بیشتر مى طلبند.

ـ سطح مخاطب.

ـ مجموعه اى که مقاله در آن چاپ مى شود.

ـ ویژگى هاى زمانى و مکانى در تاریخ درج مقاله.

ـ توان مقاله نویس.


سطح نگارش مقاله

سطح نگارش مقاله باید دقیقاً با نیاز و فهم مخاطب هماهنگ گردد. مثلا اگر مقاله اى اقتصادى براى مخاطبان عام نوشته مى شود، هرگز نباید سرشار از اصطلاحات ویژه اقتصادى باشد. حتّى اگر نویسنده ناگزیر از طرح مباحث تحقیقى و فنّى در چنین مقاله اى است، باید آن ها را خالی از هر گونه تعبیر ویژه و خاص مطرح کند و زبان ـ و نه مطالب ـ را به سطح فهم مخاطبان خویش نزول دهد.

تکنیک های مطالعه و یادگیری


در نظام آموزشی کشور ما جایگاه شیوه مطالعه و یادگیری ، راهبردهای یادگیری ، برنامه ریزی درسی و ... کم رنگ و اثرات احتمالی آن ناشناخته است . امروزه یادگیری و شیوه مطالعه ، به عنوان یک فن تلقی می شود و با وجود همه . پیشرفتهای تکنولوژیکی هنوز یادگیری از راه مطالعه و خواندن کتاب ، عمومی ترین وسیله است و بخش بسیار مهمی از یادگیری های ما از طریق خواندن کتابها حاصل می شود .

موضوع شیوه مطالعه و استفاده صحیح از آنچه که مطالعه کرده ایم ، از این جهت دارای اهمیت است که بدانیم از یک طرف بیش از 30% بودجه ملی جاری کشور صرف هزینه های مربوط به تعلیم و تربیت می شود و از طرف دیگر بخش قابل توجهی از فراگیران ، به دلیل عدم آگاهی از شیوه درست مطالعه ، دچار افت تحصیلی می شوند که هم موجب هدر رفتن سرمایه ملی کشور می شود و هم سرخوردگی های روانی را به دنبال دارد .

کتاب وسیله تکامل نوع بشر و ابزار انتقال علم و دانش است . کتاب جولانگاه دیدگاهها و نظرگاههای متفاوت است . ذخیره فرهنگی و تجلی فرهنگ یک کشور را می توان در کتابها جستجو نمود . با این وجود در جامعه ما هنوز فرهنگ مطالعه به عنوان یک موضوع جدی تلقی نمی شود و مطالعه به عنوان یک موضوع جدی تلقی نمی شود و مطالعه یک نیاز واقعی برای مردم به حساب نمی آید حتی دانشجویان و تحصیل کرده ها که مطالعه جز ء لاینفک حرفه و زندگی آنان را بر طرف نماید . علتهای گوناگون بر این امر دخالت دارد که یکی از آنها عدم آگاهی از روشهای درست مطالعه است . با وجود اینکه برای اغلب ما مطالعه یک وظیفه اصلی تلقی می شود ولی روش مطالعه فعالانه ای نداریم ، کند می خوانیم و به اندازه کافی مطالبی را که می خوانیم درک نمی کنیم و یا بخوبی به یاد نمی آوریم و از همه بدتر اینکه نمی دانیم بد می خوانیم . این عوامل سبب گریز ما از مطالعه می شود .

خواندن همیشه با فعالیت ذهنی است . هر چه خواندن با فعالیت ذهنی بیشتری همراه باشد نتایج بهتری به همراه دارد . سوال کردن ، علامت گذاری نمودن ، حاشیه نویسی ، خلاصه برداری از مطالب ، از حفظ گفتن ، سازمان دادن مطالب و ... از جمله روشهایی هستند که فرد را در فرآیند یادگیری فعال ساخته و او را وادار می کنند تا به طور فعالانه به مطالعه بپردازد .

راهبردهای یادگیری

منظور از راهبردهای یادگیری ( Learning Strategies ) ، طرحهای کلی ، روشها و فنون ذهنی برای حل مساله و اکتشافهایی برای پردازش اطلاعات هستند . به عبارت دیگر فعالیتهایی هستند که باعث تسهیل در عملکرد فرد می شوند .

توجه و علاقه به راهبردهای یادگیری نتیجه طبیعی تغییر یا دگرگونی در جهت گیری از نظریه های رفتاری نگریی ( behaviorism) به نظریه های شناختی است . نظریه های شناختی ( Cognitive ) در یادگیری ، درصدد تبیین فعالیتهای پیچیده شناختی مانند درک مطلب ( Understanding ) ، یادآوری ( Recall ) و راهبردهای یادگیری هستند . در این دیدگاهها ، تاکید بر این است که چگونه اطلاعات در حافظه نگهداری می شوند .

یکی از دیدگاههایی که زیر بنای راهبردهای شناختی به آن بر می گردد ، نظریه پردازش اطلاعات ( Information Processing ) است . در این نظریه به تبیین فرآیندهای ذهنی از لحظه دریافت محرکهای درون داد ( Input ) تا لحظه پاسخ برون داد ( Output ) پرداخته می شود .

تحقیقاتی که در سالهای اخیر انجام شده اند ، بیانگر اهمیت راهبردهای یادگیری در تسهیل فرآیند یادگیری ، یادسپاری و یادآوری است و نقش تحول شناختی در استفاده از راهبردهای یادگیری را نشان می دهد . نتایج این تحقیقات بیانگر آن است که راهبردهای شناختی ، نیرومندترین اثر را در یادگیری فرراگیران دارند و رابطه مثبت و معناداری بین شیوه یادگیری و میانگین نمرات در دانشگاه وجود دارد ، درک مطلب در فراگیرانی که شیوه های خلاصه برداری و سوال کردن را به کار برده بودند ، به طور معناداری بیشتری از فراگیرانی بود که از شیوه استفاده نکرده بودند ، افزون بر آن فراگیرانی که از راهبردهای حفظ و سازماندهی و انتقال مطالب استفاده کرده بودند ، نسبت به گروه گواه عملکرد بهتری داشتند . همچنین فراگیرانی که در حین خواندن زیر عبارتهای مهم را خط می کشیدند و یادداشت برداری می کردند ، قادر به یادآوری اطلاعات بیشتری بودند . به علاوه در دانشجویانی که روش استفاده از کلید واژه ها را آموخته بودند و در طول یادگیری از آن استفاده می کردند ، یادگیری و یادآوری اطلاعات به طور معنا داری بهتر بود . برخی از محققین ، معتقدند فراخوانی اطلاعاتی که دارای ارتباط معنایی هستند ، آسانتر است و ایجاد ارتباط بین اطلاعات به همان خوبی سازماندهی اطلاعات ، بازیابی را تسهیل می کند . فراگیرانی که در جلسات آموزش خودآموزی درک مطلب شرکت کرده بودند ، نسبت به گروه گواه که آموزش ندیده بودند ولی از شیوه خودآموزی استفاده نکرده بودند ، عملکرد بهتری داشتند بعلاوه در فراگیرانی که علاقه مندی بیشتری به استفاده از فعالیتهای خود نظم دهی مانند استفاده از راهبردهای شناختی ، نشان می دهند ، باعث تسهیل مطالب یادگیری می شود .

براساس نتایج مطالعات فوق ، یکی از نکات اساسی در آموزش این است که به فراگیران یاد دهیم چطور یاد بگیرند ، چطور به خاطر بسپارند و چگونه مساله حل کنند ؛ به علاوه فراگیران باید موثرترین روشها و رابردهای یادگیری را بدانند و در هنگام مطالعه از آنها استفاده کنند . ما به طور معمول از فراگیران ما انتظار داریم که خوب درس بخوانند ، مساله حل کنند ، یا تعداد زیادی اطلاعات را به خاطر بسپارند ، در حالیکه روشهای صحیح مطالعه ، به آموزش شیوه مطالعه ، توجه کمتری می شود و اعتقاد بر این است که فراگیران به خودی خود ، شیوه های درست مطالعه و یادگیری را کشف می کنند و مهارتهای لازم در موفقیت تحصیلی را بدست می آورند . در حالی که لازم است فراگیران فنون ، شیوه ها و راهبردهای صحیح مطالعه و یادگیری را بیاموزند .

انواع راهبردهای یادگیری

مرور ذهنی ( Rehrarsal ) ( تکرار ) بسط دهی ( Elaboration ) ، سازماندهی ( Organizational ) و نظارت بر درک مطلب ( Comprehension Monitoring ) از جمله راهبردهای یادگیری هستند .

راهبرد تکرار ( مرور ذهنی ) : منظور از راهبرد مرور ذهنی ( تکرار ) یعنی حفظ تک تک موضوعها و مطالب ارائه شده در طول یادگیری . استمرار در خواندن مطالب ، کپی کردن آنها ، خط کشیدن زیر عبارات مهم و ... از فنون راهبرد مرور ذهنی و تکرار است .

راهبرد بسط دهی : بسط دهی روش ایجاد و شکل دهی تصاویر ذهنی با تولید جملات اضافی به منظور ارتباط دادن یک یا چند موضوع در یک مطلب آموختنی است . عبارت سازی ، خلاصه کردن ، یادداشت برداری و سوال کردن نمونه هایی از این راهبرد به شمار می روند .

راهبرد سازماندهی

این راهبرد به گروه بندی و دسته بندی موضوعات مشترک و ویژگی های آنها می پردازد و بین موضوعات مهم ارتباط برقرار می کند و با ایجاد جملات معنادار بازیابی را تسهیل می کند . این راهبرد شامل تعیین نکات اصلی یا ایجاد سلسه مراتبی از یک عبارت است .

راهبرد نظارت بر درک مطلب

این راهبرد به درجه شناخت فرد درباره فرآیندهای شناختی و توانایی در کنترل این فرآیندها با استفاده از سازماندهی ، نظارت و تفسیر آنها اشاره دارد . به عبارت دیگر راهبرد نظارت بر درک مطلب شامل جلوگیری از عدم موفقیت در فهمیدن مطلب توسط خود فراگیر است . فراگیر برای اینکه بداند آیا مطالب مطرح شده در کلاس را درک کرده یا نه ، باید از خود سوالهایی بپرسد .

22 نکته برای مطالعه بهتر

1- برنامه مطالعه خود را با دیدی واقع بینانه طرح ریزی کنید . کار زیادی را برای زمان محدودی در نظر نگیرید .

2- در برنامه خود ، زمانی را برای کارهای غیر قابل پیش بینی در نظر بگیرید . گاهی کارهای غیرمنتظره پیش می آید که ممکن است برنامه را به هم بزند .

3- اوقات مطالعه خود را تقسیم کنید . مثلاً شبی یک ساعت در 5 شب بهتر از 5 ساعت مطالعه متوالی است .

4- از بهترین ساعتهای خود استفاده کنید . کارهای مشکل را برای ساعتهایی که می توانید بهتر کار کنید در نظر بگیرید .

5- در پایان هر ساعت مطالعه ، به طور مرتب استراحت کوتاهی بکنید و هرگز برای چندین ساعت به طور مداوم و بدون رفع خستگی مطالعه نکنید .

6- دو مطلب تقریباً مشابه و در عین حال دارای وجوه افتراق را پشت سر هم نخوانید . بهتر است بین آنها درسی که کاملاً متفاوت است قرار گیرد . مثلاً بین مطالعه ریاضیات و جبر ، درس معارف را مطالعه کنید و بین هندسه و مثلثات ، درس زیست شناسی را ، این نوع برنامه ریزی باعث سرعت عمل و تسهیل در یادآوری می شود

7- به خاطر داشته باشید مطالعه یک فرآیند فعال و پویا است نه یک فرآیند منفعل و ایستا . مطالعه فعال شامل یادداشت برداری ، علامت گذاری ، حاشیه نویسی ، خلاصه بردار ، به بیان خود سازماندهی ، ارتباط بین آموخته ها و ... است .

8- قبل از مطالعه ؛ از خوردن غذای پر حجم و پرچربی اجتناب کنید .

9- سعی کنید اتاق مطالعه شما ، ثابت ، ساکت ، و دور از عوامل مزاحم و حواس پرتی باشد .

10- در زمان مطالعه سعی کنید حواس خود را روی موضوع مورد مطالعه متمرکز کنید . دقت و تمرکز حواس از شرایط ضروری یادگیری و مطالعه است . بی حوصلگی ، خستگی ، دلزدگی ، فقدان ، علاقه و انگیزه و خیالپردازی از جمله عوامل عدم تمرکز حواس هستند .

11- عوامل درونی یا بیرونی حواس پرتی را کاهش دهید .

علل درونی : ( افکار و اندیشه های مربوط به مشکلات شخصی تحصیلی ، اقتصادی و شغلی و اضطراب مربوط به آنها و خیالپردازی در رابطه با امیال و ایده ها ) .

عوامل بیرونی : ( سرو صدا ، نور کم یا زیاد ، گرما ، سرما )

12 – مطالعه بدون تفکر و اندیشه مثل بلعیدن غذا بدون جویدن است ، لذا زود تمام کردن مطالب کتاب شرطی نیست ، فهمیدن و درک کردن شرط است .

13- مطالعه بصری را تمرین کنید . سرعت مطالعه از طریق چشم خوانی ،بسیار افزایش می یابد و فرد در صدد درک معنای کلی متن است نه معنی هر کلمه یا جمله . به علاوه خواندن با زبان و تلفظ مستلزم آن است که زبان ، یک کلمه را با چند حرکت بخواند در حالی که چشم این کار را فقط با یک نگاه انجام می دهد . افزون بر آن ، چشم در اثر تمرین قادر است چند کلمه و یا یک عبارت را یک مرتبه بخواند اما زبان ناچار است تک تک کلمات را ادا کند .

14- زمانی که می خواهید کتابی را بخوانید باید خود را برای تمام کردن آن رنج و مشقتی که متحمل می شوید ، آماده کنید .

15- از برخوانی کنید ؛ برای آنکه آنچه را که می خوانید فراموش نکنید ، سعی کنید مطالبی را که خواندید برای خود تکرار نمایید .

16- هنگام مطالعه موضوعی جدید ، تا مطمئن نشدید که آن را فهمیده اید ، به تلاش خود ادامه دهید .

17- سعی کنید بین مطالب جدیدی که می خوانید ، با مطالب قبلی ارتباط برقرار کنید .

18- بعد از مطالعه خود را آزمایش کنید . به سوالاتی که در پایان موضوع آمده و یا خود مطرح کرده اید ، پاسخ دهید .

19- زمانی که حوصله مطالعه ندارید ، با ابتکار ، شرایط مطالعه را فرام آورید .

20- از روش پس خبا یا PQRST استفاده کنید . این روش شامل پیش خوانی ( Preview ) سوال کردن ( Question ) ، خواندنی (Read ) ، به خود پس دادن ( Self - recitation ) و آزمون

( Test ) است .

21- برمعنا و مفهوم تکیه کنید و از حفظ کردن طوطی وار و بدون اندیشه اجتناب نمایید .



بايگانی وبلاگ